پایان هفتاد روز سکوت درقتل پسربچه کلاردشتی
سرانجام پس از گذشت نزدیک به 70 روز از ماجرای قتل پسرکوچولویی به نام «بردیا» دریکی ازمحلههای کلاردشت در مازندران، پرستار خانگی این خانواده لب به اعتراف گشود وجزئیات جنایت هولناکاش را فاش کرد.
این زن که از نخستین ساعات بعد از ناپدید شدن پسر 5 ساله صاحبکارش مورد ظن پلیس قرار گرفته بود، روز بعد- 10 تیر 95 -وهمزمان با کشف جسد پسر بچه بازداشت شد.
حتی پدر بردیا نیز در تحقیقات به پلیس جنایی گفت: خدمتکار خانهاش را نیمه شب دیده که بستهای زیر چادرش مخفی کرده و به طرف رودخانه رفته است.حتی وقتی از او درباره بسته پرسیده بود مدعی شده که زبالهها را به طرف رودخانه میبرد.
سرانجام صبح چهارشنبه 17 شهریور، زن جوان به زندانبانان اعلام کرد میخواهد اعتراف کند.
چطور شد بعد از این مدت طولانی تصمیم گرفتی اعتراف کنی؟ خواب عجیبی دیدم. دیگر اینکه عذاب وجدان بشدت آزارم میداد. همیشه به یاد لحظهای که این حادثه اتفاق افتاد بودم.در خواب، بردیا با من صحبت کرد. خواست همه چیز را اعتراف کنم. قول دادم که این کار را میکنم. صبح که از خواب بیدار شدم برای اینکه روح او در آرامش باشد موضوع را با زندانبان در میان گذاشتم. ازدواج کرده ای؟ بله. بچه داری؟ بله یک پسر تقریباً همسن بردیا دارم. چرا تصمیم به قتل گرفتی؟ روز حادثه شیطنتهای کودکانه و سرو صدای بردیا حسابی اعصابم را به هم ریخته بود ، متأسفانه نتوانستم بر اعصابم مسلط شوم و به دنبال کودک که در حال فراربود دویدم. از روز حادثه بگو؟ فکر میکنم ساعت حدود 2و30 دقیقه بعد از ظهر بود که این اتفاق افتاد. او داخل حمام دوید و من هم دنبالش رفتم. وقتی دید راهی برای فرار ندارد فریاد زد و به گریه افتاد. من که بشدت عصبانی بودم او را هل دادم. گریه او شدیدتر شد. دستم را جلوی دهانش گرفتم تا کسی صدای او را نشنود.ضمن اینکه لباس هایم خون آلود شده بود. بعد چه اتفاقی افتاد؟ چند لحظه بعد بدنش شل شد و روی زمین افتاد. خیلی ترسیدم. چند بار او را صدا کردم اما مرده بود. کسی در آن حوالی نبود. بسرعت جسد را لای پارچهای پیچیده و درفرصتی مناسب آن را به داخل رودخانه انداختم. پسرت هم بود؟ نه. کسی متوجه اتفاق نشد؟ چون لباس هایم خونی شده بود بعد از بازگشت به خانه آنها را درآورده و به حمام رفتم. لباس ها را داخل کیسهای سیاه رنگ گذاشتم و نیمه شب آن را نیز به داخل رودخانه انداختم تا اثری باقی نماند.در آن لحظه کسی نبود اما شب که میخواستم لباس هایم را ببرم داخل رودخانه بیندازم پدر بردیا مرا دید ودرباره کیسه پرسید. من هم گفتم زباله است. خانه شما کجاست؟ من در همان خانه پدربردیا زندگی میکردم.البته دو خانه در یک حیاط قرار داشت. در یکی از آنها صاحبخانه زندگی میکرد و در دیگری من و پسرم. در ماجرای قتل فرد دیگری هم دست داشت؟ نه من خودم تنها بودم. شوهرت آن روز کجا بود؟ او خارج از مازندران بود. شما بومی منطقه هستید؟ نه ما از ساکنان استان گیلان و اهل رشت هستیم. شوهرم گاهی برای کار به کلاردشت میآمد. در جریان همین رفت و آمدها بود که متوجه شد این خانواده برای نگهداری از مادر پیرشان دنبال خدمتکار هستند. من وقتی متوجه شدم ،پذیرفتم و این گونه شد که به کلاردشت آمدیم. چند سال بود که در خانه این خانواده کار میکردید؟ حدود سه سال. چرا به همین راحتی پسربچه بیگناه را کشتی؟ضمن اینکه خودت هم پسربچهای هم سن وسال او داشتی؟ باورکنید دچار جنون شده بودم. شاید در شرایط عادی هرگز این کار را نمیکردم. بنا بر این گزارش به دستورقاضی حسینی دادستان عمومی و انقلاب کلاردشت و پس ازاعترافهای عامل جنایت، قرار است بازسازی صحنه قتل با حضور مأموران آگاهی انجام شود. متهم نیز تا انجام تحقیقات تکمیلی در اختیار مأموران قرار گرفت.
دیدگاه تان را بنویسید