روزنامه ایران: نوعروسی که در حدود یک ماه پیش در زندان رجاییشهر کرج با یک جوان محکوم به اعدام پای سفره عقد نشسته بود اکنون در دومین قدم از خوشبختی با نجات داماد از چوبه دار روبهرو شده است چون یکی از نیکوکاران دیه 150 میلیون تومانی این جوان را به خانواده مقتول پرداخت کرده و قرار است پس از انجام تشریفات قانونی از زندان آزادش کنند.
امیر مهرداد زندانی جوانی است که سال 88 در جریان یک نزاع خانوادگی با خواهرزادهاش درگیر شد که در این حادثه باعث مرگ او شد و به خاطر این قتل دادگاه کیفری تهران وی را به قصاص محکوم کرد.
قاضی محمد شهریاری سرپرست دادسرای امور جنایی تهران گفت: پیش از ظهر سه شنبه یک خیر تهرانی به دادسرای امور جنایی تهران واحد اجرای احکام مراجعه کرد و با پرداخت 150 میلیون تومان توانست از شاکیهای داماد زندانی رضایت بگیرد، این در حالی است که فرد نیکوکار خواسته نامش فاش نشود.
شهریاری گفت: امیر همان مرد جوانی است که در روز 15 ماه رمضان در زندان رجاییشهر با یک دختر جوان ازدواج کرد.
سرپرست دادسرای امور جنایی تهران گفت: پدر مقتول پس از حضور در دادسرا با دریافت چک مبلغ دیه از خون فرزندش گذشت و به این ترتیب اعلام رضایت کرد. پرونده برای صدور حکم از جنبه عمومی جرم به دادگاه کیفری استان ارسال شد.
شاکی پیش از این برای دیه مهرداد درخواست قصاص کرده بود اما پس از ازدواج این جوان در ماه رمضان، وی اعلام کرد حاضر است با دریافت دیه از قصاص محکوم به مرگ گذشت کند.
آشنایی در زندان؛ زندگی در آزادی
عروس 28 ساله که هنوز بین او و داماد زندانی یک دیوار فاصله است میگوید: وقتی برای نخستین بار صدای امیر مهرداد را شنیده دلش به لرزه افتاد. صدایی که در آن ناامیدی موج میزد و بویی از زندگی در آن به مشام نمیرسید. الهام نوعروس جوانی که به خواسته دلش شروع زندگی مشترکی را در زندان و کنار یک محکوم به اعدام آغاز کرد، توانست ناامیدی را از دل این جوان خارج کند.
الهام این روزها خود را خوشبختترین عروس دنیا میداند و میگوید اگر صد بار دیگر در این موقعیت قرار بگیرد باز هم با امیر ازدواج خواهد کرد. این دختر 28 ساله از روزی گفت که برای ملاقات برادرش برای نخستین بار پا در زندان گذاشت و تلاقی نگاهش با چشمان اشکبار امیر او را در مسیری قرار داد که سرانجام آن، نشستن کنار سفره عقد بود.
الهام که مربی یک باشگاه بدنسازی است و فوقلیسانس در رشته تربیت بدنی دارد میگوید: 7 ماه قبل وقتی برادرم به زندان افتاد برای نخستین بار به زندان رفتم تا او را ملاقات کنم. برادر 18 سالهام در جریان یک دعوا توسط پلیس دستگیر شده و قاضی دستور داده بود 15 روز تحت نظر باشد. سهشنبهها روز ملاقات بود و من که نمیتوانستم دوری برادرم را تحمل کنم به ملاقات او رفتم.
آن روز مهمترین اتفاق زندگیام در سالن ملاقات زندان رقم خورد. وقتی با برادرم صحبت میکردم کنار من مادر دلشکستهای بشدت اشک میریخت و گریههای او باعث شد تا کنجکاو شوم. برادرم وقتی متوجه کنجکاوی من شد گفت پسر این زن به نام امیر مهرداد به اتهام قتل محکوم به قصاص شده و این حکم نیز تأیید شده است و این ملاقات شاید آخرین دیدار پسر جوان با مادرش باشد.
آن موقع احساس کردم نمیتوانم در این باره بیتفاوت باشم وقتی از زندان بیرون آمدیم ماجرای امیر را از مادرش جویا شدم و او از بیگناهی پسرش گفت و از اینکه حکم اعدامش تأیید شده و بزودی اجرا خواهد شد شماره تماسم را به این مادر غمگین دادم و گفتم وکیل من شاید بتواند به پسر شما کمک کند.
صبح روز بعد من و امیر در اتاق ملاقات تلفنی با هم حرف زدیم که گفت: سال 88 وقتی قتل اتفاق افتاد من 19 ساله بودم و برادر بزرگم مخارج زندگیمان را تأمین میکرد. روز حادثه در خانه خواب بودم که با شنیدن صدای دعوای برادرم با خواهرزادهام محمد سراسیمه بیرون دویدم. آنها بر سر یک جفت کتانی با هم درگیر شده بودند.
وقتی بالای سر برادرم رسیدم او با چاقویی که محمد به او زده بود غرق در خون بود. خونم به جوش آمد و سعی کردم چاقو را از دست خواهرزادهام بگیرم اما او ضربهای به دست چپم زد و باعث قطع تاندون دستم شد. به هر سختی که بود چاقو را از دستش گرفتم.
محمد فرار کرد و من هم به دنبال او تا اینکه پایش به جدول گیر کرد و به زمین خورد و من هم روی او افتادم و چاقو به پهلویش فرو رفت. بعد از این حادثه من و برادرم هر دو به زندان افتادیم ولی از آنجایی که نمیخواستم زندگی برادر و خانوادهام تباه شود قتل را به گردن گرفتم تا او آزاد شود. امیر گله میکرد در این 7 سال زندان برادرش به ملاقات او نرفته و تنها مادرش سه بار به دیدنش آمده است.
فرجام خوش عشق
تماسهای امیر با من بیشتر شد و احساس کردم من تنها کسی هستم که میتوانم به او کمک کنم. میگفت یکشنبهها روز اجرای حکم اعدام است و از شدت ترس شب هر یکشنبه قرص خواب میخورد تا چیزی متوجه نشود. «دو هفته از آشنایی من و امیر سپری شد و در این مدت سعی میکردم سنگ صبوری برای او باشم. تأثیر امید به زندگی را در صدایش احساس میکردم. میگفت دیگر نگران یکشنبهها نیست. آن روز از من خواست تا زمانی که زنده است باز هم تلفنی با هم صحبت کنیم.
با گفتن این جمله هر دو گریه کردیم. عشق من به امیر هر روز بیشتر میشد و احساس میکردم گمشده زندگیام را پیدا کردهام بنابراین تصمیم گرفتم به ملاقات حضوری او بروم. از آنجایی که نسبتی با امیر نداشتم امکان این ملاقات غیرممکن بود اما با خواهش و التماس سرانجام مجوز این ملاقات را از سرپرست دادسرای جنایی گرفتم. این دومین باری بود که امیر را میدیدم. میخواستم او را از مهمترین تصمیم زندگیام باخبر کنم. سادگی و صداقت مهمترین ویژگی او بود که مرا مجذوب خودش کرد. بدون مقدمه به او گفتم با من ازدواج میکنی؟ با شنیدن این جمله شوکه شد. مخالفت کرد و گفت من یک زندگی را ناخواسته نابود کردهام و نمیخواهم زندگی تو را هم نابود کنم. این ازدواج سرانجام نخواهد داشت و اگر حکم قصاص اجرا شود برای همیشه تنها خواهی شد. از زندان به خانه برگشتم و وقتی موضوع را با خانوادهام مطرح کردم همگی مخالفت کردند و مادرم با طعنه گفت: میبینی دخترم یک زندانی محکوم به اعدام هم درخواست ازدواج با تو را قبول نکرده؟ من خواستگاران زیادی داشتم و آخرین نفر استاد دانشگاهم بود و قرار بود با او ازدواج کنم. امیر مثل انسانی بود که سالها در کما بود که بعد از
آشنایی با من دیگر به اعدام فکر نمیکرد.
در تماسهای بعدی باز هم موضوع ازدواج را مطرح کردم و گفتم تنها راهی که میتوانم دوباره به ملاقات تو بیایم این است که با هم ازدواج کنیم. وقتی موافقت کرد با خانوادهام دوباره صحبت کردم و به هر شکل ممکن رضایت پدرم را برای این ازدواج گرفتم.
مقدمات ازدواج ما توسط سرپرست دادسرای جنایی و مدیر زندان رجایی شهر فراهم شد و روز میلاد امام حسن مجتبی(ع) در محوطه زندان رجایی شهر با حضور خانواده امیر و مسئولان زندان به عقد هم درآمدیم. این بهترین روز زندگیام بود. وقتی دستان امیر را در دستم گرفتم آرامش را در آن حس کردم.
پنج سکه بهار آزادی به نیت 5 معصوم (ع) به عنوان مهریه من اعلام شد و نذر کردم امیر وقتی آزاد شد با هم به زیارت امام رضا(ع) برویم و با اجاره خانه کوچکی زندگیمان را شروع کنیم.
دیدگاه تان را بنویسید