نشریه آوای فارس: از دهه هفتاد، کم کم اسمی سر زبان بچه های هیأتی و حزب اللهی و ارزشی افتاد؛ نویسنده ای به نام رضا امیرخانی. نام او در محافل فرهنگی حزب اللهی مطرح شد و کتاب هایش، دست به دست می چرخیدند؛ رضا امیرخانی، رضا امیرخانی و باز هم رضا امیرخانی. آن موقع ها خیلی کم سن و سال بود؛ و همین، باعث شده بود تا بیشتر تحویلش بگیرند. می گفتند استعدادی در حال شکفتن است.
تا این که کم کم، به سال 78 رسیدیم؛ به سال تولد کتاب داستان «من او»؛ کتابی که برخی، داستانی بلند می دانندش، برخی رمان. هر چه که هست، این کتاب، باعث شد تا امیرخانی، از محافل ارزشی و حزب اللهی فراتر برود، و بشود پدیده ادبیات داستانی انقلاب اسلامی؛ پدیده ای که حالا، کسانی که دل در گرو این حوزه هم نداشتند، نمی توانستند نسبت به او بی تفاوت باشند.
شاید بهترین روایت از این نویسنده را، مهدی قزلی، نویسنده و فعال مطبوعاتی حوزه ادبیات، داشته باشد:
«آثار اميرخاني بدون رانت، پول، فشار دولتي و فرادولتي بين همه مردم رفته است. تيراژ مجموعه کتابهايش از نيم ميليون نسخه گذشته و بيشترين ترجمه به زبان هاي مختلف از آثار اوست. براي اينکه ادبياتي داشته باشيم که نسبتش با انقلاب اسلامي روشن، مثبت و مؤثر باشد، لزوماً احتياجي نيست که همه تيم بشويم و پشت آن بايستيم. شايد به يک معنا اين ضرر و آسيب داشته باشد و الان مثال نقض اين ماجرا، همينجا نشسته است. آقاي اميرخاني بدون برخورداري از اين حمايتها براي آثارش توانسته مسير خود را باز کند.» (به نقل از روزنامه خراسان)
و نیز:
«ادبيات داستاني بعد از انقلاب ما به طور جدي به قبل و بعد از آثار اميرخاني تقسيم ميشود. خيليها به اين اذعان دارند، ولي به شکل عجيبي در فضاي عمومي از طرح آن ابا دارند. بالاخره اتفاقاتي که بعد از «منِ او» در فضاي مجازي افتاد و آثاري شبيه آثار اميرخاني و نثرهايي شبيه نثر او که عکسالعمل صريح بود، باعث شد تا خيليها از تندتند کتاب بيرون دادن دست بکشند و خيليها به فکر فرو بروند. خيليها به اين جمعبندي رسيدند که اگر ميخواهند کاري توليد کنند تامل کنند چگونه آن کار را انجام بدهند که مثل آثار اميرخاني ديده و خوانده شوند.»(به نقل از همان منبع)
گزافه نیست اگر بگوییم که این چهره، حالا بزرگترین و معتبرترین و پرخوان ترین نویسنده جریان انقلاب اسلامی است. مردی که حالا، علاوه بر داستان، دست به نگارش سفرنامه ها و مجموعه مقاله هایی نیز زده است؛ تا ثابت کند که یک نویسنده، می تواند متفکر و منتقد اجتماعی قابل اعتنایی هم باشد.
بهترین بیوگرافی از این نویسنده را، خود وی در سایتی به نام ارمیا ارائه کرده است که خلاصه اش چنین است:
• زاده شدن به تاريخِ بيست و هفتمِ ارديبهشت ماهِ 52 شمسي، • بزرگ شدن در فضاي پرهيجانِ انقلاب اسلامي. • ... • رمانِ ارميا به سال 74 كه جايزهِ بيست سال داستاننويسيِ دفاعِ مقدس سال 79 را گرفت و تقديرِ ويژه اولين جشنواره مهر و دومين كتابِ سالِ دفاعِ مقدس. • مجموعه داستانِ ناصر ارمني به سالِ 78 • رمانِ منِ او به سالِ 78 كه سالِ 79 جزوِ سه كتابِ برگزيده منتقدان مطبوعات شد و البته تقديرِ ويژه دومين جشنواره مهر. • داستانِ بلندِ ازبه به سالِ 80 • سفرنامه داستانِ سيستان به سالِ 82 • مقاله بلندِ نشتِ نشا به سالِ 83 • رمانِ بيوتن به سالِ 87 كه برنده جايزه اول جشنواره حبيب غنيپور شد به سالِ 88 (رقم مادی جایزه به دلیل کمک ارشاد به جشنواره گرفته نشد) و البته نامزدِ نمايشيِ جايزه جلالِ ارشاد بود در ميانِ پنج گزينه نهايي كه هيچكدام جايزه نبردند • گزيده يادداشتها (ي 81 تا 84) به نام سرلوحهها به سال 87 • مقاله بلند نفحات نفت به سال 89 • جانستان کابلستان، گزارش سفر به افغانستان به سالِ 90
• و قیدار، رمان، به سالِ 91 که برنده جایزه کتابِ فصل ارشاد شد (رقم مادی جایزه به جهادگران بشاگرد اهدا شد)؛ و همچنین برگزیده کتاب سال شهید حبیب غنیپور در اسفند92 بود.
البته خود وی، اشاره می کند که این همه را، صرفاً نوشته است برای آشنایی، وگرنه برای کسی که می داند کاری نکرده است، این همه رقمی نیست برای اشاره کردن.
در بیوگرافی این چهره، دغدغه های فرهنگی و اجتماعی و فعالیت های این گونه وی، به شدت خودنمایی می کند. تا بدانجا که حتی یک تنور خورشیدی در بشاگرد، از معروف ترین و محروم ترین مناطق ایران که جهادگران بسیاری برای رفع محرومیت به آنجا رفتند، نصب کردند.
به روایت خود وی، به همه استان های کشور سفر کرده و به 28 کشور دنیا. همه این فعالیت ها و دغدغه ها و سفرها، باعث شده است تا مواد اولیه فوق العاده ای برای نوشتن، چه داستان و چه سفرنامه و مقاله، در اختیار داشته باشد. البته این ها باعث نمی شود تا برای نگارش کتابی چون «من او»، دو سال از عمرش را به مطالعه درباره تهران قدیم اختصاص ندهد؛ انگار کن که علاقه بسیاری هم برای این دست سفرهای تاریخی داشته و دارد.
داستان ها و کتاب هایش، موج های بسیاری ایجاد کرده اند. رضا امیرخانی، نمونه افراد و اتفاقاتی است که باید، برای جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی، الگو باشد؛ کسی که به روایت مهدی قزلی، بدون حمایت تیم و دولت و گروهی، توانسته به تنهایی به این جایگاه برسد. به واقع جبهه فرهنگی انقلاب، باید این مسیر را بیشتر بشناسد و بیشتر بگشاید؛ تمرکز روی محصولاتی که می خواهد تولید کند، ایجاد اتفاقات بزرگ در این حوزه ها و راه پیدا کردن خود این محصولات در میان خوانندگان و حتی استفاده از سود فروش کتاب ها، برای تجربه ها و آثار بعدی. این چنین است که جبهه فرهنگی انقلاب، می تواند با سرعت به پیش برود و به نمونه های فوق العاده ای از آثار ادبی و هنری، دست یابد.
نثر او، سهل ممتنع است؛ با آن جدانویسی های معروفش که همه را به غلط خوانی می اندازد. معتقد است که این جدانویسی ها، می تواند به زایش و گسترش بیشتر زبان کمک کند؛ چرا که زبان، باید زنده باشد و واژگان سازی کند و پیش برود. دغدغه هایش، در داستان ها و سفرنامه ها و مقاله نویسی هایش، موج می زند.
امیرخانی، حالا نویسنده ای است که حتی نویسندگان و منتقدان جریان های غیرانقلابی نیز، نمی توانند نادیده اش بگیرند. به واقع یک فعال فرهنگی، باید چنین باشد؛ چون پدیده های طبیعی، امری که به هر حال، نمی توان نسبت به آن بی تفاوت بود و باید خود را برای هماهنگی با آن، منعطف کرد.
دیدگاه تان را بنویسید