روزان - بابک خوشجان:
بزرگواری نقل میکرد که در راهروهای وزارت ارشاد، آقای محترمی را دیده بود که از فرط عصبانیت مشغول گاز زدن زمین بوده است. از علت عصبانیتش سئوال کرده، پاسخ شنیده بود: کتابی ترجمه کردهام در خصوص مسائل پزشکی زنان. نام کتاب «سرطان {...}» است (سه نقطه به دلیل همان محدودیت رسانهای است که آن آقا به خاطرش زمین را گاز میزد و الا نگارنده هیچ چیز غیر اخلاقی در این نام نمیبیند) و ممیز محترم وزارت ارشاد اصرار دارد که نام کتاب را باید بگذارند «سرطان سینه». هر چه این آقا دلایل علمی آورده بود که دوست عزیز، «سینه» و «{...}» (سه نقطه به دلیل همان محدودیت رسانهای است که آن آقا به خاطرش زمین را گاز میزد و الا نگارنده هیچ چیز غیر اخلاقی در این نام نمیبیند) از منظر آناتومی بدن انسان، دو عضو جداگانه محسوب میشوند، به خرج آقای ممیز نرفته بود که نرفته بود. این آقا هم که یک لنگه پا ایستاده بود و گفته بود یا «سرطان...» (سه نقطه به دلیل همان محدودیت رسانهای است که آن آقا به خاطرش زمین را گاز میزد و الا نگارنده هیچ چیز غیر اخلاقی در این نام نمیبیند)، یا هیچ. ممیز هم با خونسردی تمام فرموده بودند: «یا هیچ»!
حکایت ممیزیهای عجیب و آقا بالاسرهای اخلاق عمومی جامعه، حکایت عجیبی است. ماندهام که چطور مولانا و سعدی و نظامی گنجوی و دیگران از صافی تنگِ ایشان جان سالم به در بردهاند. مثلا مولانا در مثنوی میفرماید: «چو موسی که نگرفت {...} دایه /// که با شیر مادر بُدش آشنایی» (سه نقطه به دلیل همان محدودیت رسانهای است که آن آقا به خاطرش زمین را گاز میزد و الا نگارنده هیچ چیز غیر اخلاقی در این نام نمیبیند)
خلاصه داستان این ممیزیها دراز است، اما اصل مشکل در گرفتن مجوز ترجمه هاست. معروف ترین این موارد کتاب «اولیس» نوشته «جیمز جویس» نویسنده شهیر ایرلندی است. این کتاب که البته گروهی آن را مهم ترین و بزرگترین رمان قرن بیستم میدانند، سالهاست که توسط «منوچهر بدیعی» ترجمه شده، اما اجازه نشر پیدا نکرده است. گویا ممیزین محترم از آقای بدیعی خواسته بودند که بخش هایی از این کتاب را حذف کند و ایشان گفته بودند: یا تمامش، یا هیچ!. ممیزین محترم هم با خونسردی تمام فرموده بودند: «یا هیچ»!
حالا سالهاست که دوستداران ادبیات، تشنه خواندن این رمان هستند. آن سوی تر، رمان «صد سال تنهایی» نوشته «گابریل گارسیا مارکز» در سال 1353 برای نخستین بار در ایران با ترجمه مترجم پیشکسوت، «بهمن فرزانه» به چاپ رسید. پس از 33 سال و با نایاب شدن این کتاب، مدیران انتشارات امیر کبیر به فکر چاپ مجدد اش افتادند و این اتفاق افتاد. اما به محض تمام شدن چاپ جدید، ممیزین محترم صلاح ندانستند که این کتاب مجدداً تجدید چاپ شود. «بهمن فرزانه» البته در مقدمه کوتاهی که برای چاپ جدید ترجمه اش نوشته است، رندانه به این نکته اشاره کرده و گفته است: «چیدن چند شاخ و برگ از این درخت تنومند چندان آسیب و صدمهای به آن وارد نمیکند.» اما گویا ممیزین برای چاپ جدید قصد دارند تنه این درخت تنومند را قطع کنند، که گویا تا کنون پاسخ همان بوده است که عرض کردم: «یا هیچ»
اینها مشتی است نمونه خروار، از این دست که به سرنوشت «یا هیچ» دچار شده اند، در کتابهای ترجمهای بسیار یافت میشود. برای رفع این مشکل نشستم و چاره اندیشیها کردم، نتیجه اش این شد که چند راهکار پیشنهادی به حضور وزارت فخیمه ارشاد دولت تدبیر و امید ارائه دهم:
پیشنهاد اول: از آنجا که «آب از سرچشمه گل آلود است» بهتر است که گروهی را انتخاب کنید، گزینش نمایید و آموزش دهید. سپس به عنوان سفیران فرهنگ و ارشاد به فرنگستان گسیل دارید که نویسندگان منحرف غربی را به راه راست هدایت کنند. صد البته که در امر گزینش بایستی دقتهای لازم صورت گیرد که خدای ناکرده «تفاوتهای فرهنگی» مشکلات جدیدی به بار نیاورد.
پیشنهاد دوم: با عقد تفاهم نامه و قراردادهای لازمه، گروهی از ممیزین خبره را به نشانه حسن نیت، به کشورهای هدف اهدا فرمایید تا با به کارگیری آنها، کتابها از مبدا مورد ممیزی قرار گیرند. در این صورت در وقت و هزینه مترجمین و ممیزین کشور صرفه جوییهای زیادی خواهد شد.
پیشنهاد سوم: با افزایش تولید داخلی، از واردات بی رویه کتابهای فرنگی به کشور جلوگیری کرده و مترجمین مملکت را جهت بیل زدن زمین و افزایش بهره وری در تولید محصولات کشاورزی به کار گیرید. در این صورت ممیزین محترم میتوانند جلوی انتشار کتابهای داخلی مانند کتاب «کلنل» نوشته «محمود دولت آبادی» را گرفته و از صرف وقت روی کتب فرنگی معاف شوند.
پیشنهاد چهارم: روی کتابهای ترجمه شده، بوق نصب کنید تا هر زمان به کلماتی نظیر «{...}» (سه نقطه به دلیل همان محدودیت رسانهای است که آن آقا به خاطرش زمین را گاز میزد و الا نگارنده هیچ چیز غیر اخلاقی در این نام نمیبیند) رسید، بوق ممتد بزند. در این صورت هم امانت داری در ترجمه حفظ شده است، هم اخلاق عمومی دچار عوارض مزمن نمیشود.
پیشنهاد پنجم: «{...}» (سه نقطه به دلیل همان محدودیت رسانهای است که آن آقا به خاطرش زمین را گاز میزد و الا نگارنده هیچ چیز غیر اخلاقی در این پیشنهاد نمیبیند)
دیدگاه تان را بنویسید