چند برش از بی ارادگی شاه/تصاویر
تمام عمرم را صرف سركوب نیروهای كمونیست و چپگرا كردم تا منافع غرب و در رأس آن آمریكا را حفظ كنم. هرچه به من گفتند از جان و دل پذیرفتم و مانند یك غلام حلقه به گوش، مجری دستورات منطقهای و فرا منطقهای آنها بودم
«تمام عمرم را صرف سركوب نیروهای كمونیست و چپگرا كردم تا منافع غرب و در رأس آن آمریكا را حفظ كنم. هرچه به من گفتند از جان و دل پذیرفتم و مانند یك غلام حلقه به گوش، مجری دستورات منطقهای و فرا منطقهای آنها بودم.»
شاه در كنار ارباب خود جیمی كارتر
همین ویژگی وابسته شاه صدای علما و مردم را بارها و بر سر موضوعات گوناگون در آورده بود به گونه ای كه حتی صدای اعتراض بسیاری از نزدیكان و وابستگاه شاه نیز درآمده بود در ادامه ضمن بررسی ابعاد و پیامدهای این ویژگی شخصیتی شاه به نقل قولهای مستقیم بسیاری از نزدیكان شاه ایران پرداخته ایم.
گریه شاه هنگام فرار از ایران
همسر فرح پهلوی یكسال پس از مرگ وی درباره تنهایی شاه و حواشی های پیرامون آن می گوید كه شاه در روزهای آخر سلطنتش بسیار در رنج بود و تنها. از اطرافیان او آنها كه نرفته بودند از آینده خویش بیمناك بودند. داریوش همایون وزیر پیشین، در همان روزها به همراه گروهی از مقامات دستگیر شده بود:
«خالی شدن پیرامون شاه از همان وقت شروع شد. خود من بسیار زیر فششار بودم كه از ایران بروم. دوستانم خیلی به من اصرار كردند. خانه هایشان را در خارج از ایران به من عرضه كردند كه بروم آنجا بمانم، در آمریكا، جنوب فرانسه و . . . می گفتند كه ببین چه بر سر همكاران سابق تان دارد می آید و این مملكت طور دیگری پیش می رود. . . .وقتی ماها را گرفتند، یكی از دوستان من كه آن وقت معاون قائم مقام شركت ملی نفت ایران بود برای من تعریف می كرد كه هر وقت به دیدن شاه می رفته چون روزهایی مثلاً یكشنبه، دوشنبه، روزهای شرفیابی اش بود، می گفت اگر شاه قیافه اش گرفته بود در آن ملاقات، او با این احساس از ملاقات بر می گشتكه نوبت او هم فرا رسیده است و در این شرایط طبیعی است كه كسی برای شاه سینه سپر نكرد»
داریوش همایون در سنین پیری
در این میان روایت سفیر انگلیس آنتونی پارسونز و ویلیام سالیوان سفیر وقت آمریكا از آشفتگی شاه در روزهای آخر نكات گوناگونی را برای تاریخ به یادگار گذاشته است. اینكه شاه تا واپسین روزهای سلطنت خود همچنان چشم امید به كمك آمریكا و انگلیس داشته است. پارسونز در خاطراتش این روزهای پر از واهمه برای شاه را اینگون نقل كرده است:
«من بارها به ملاقات شاه رفتم. گمان می كنم دو بار شاه خودش خواسته بود كه همراه سالیوان به ملاقاتش بروم. گمان می كنم یك بار هم اتفاقی هر دو با هم آنجا بودیم. من و سالیوان هیچ وقت خودمان درخواست نكردیم كه با هم به دیدنش برویم. شاید در مجموع سه یا چهار بار شاه را با هم ملاقات كردیم. . . . صحبتها معمولاً جنبه تكراری پیدا می كرد. اینكه مسئله چیست و چه باید كرد؟»
آنتونی پارسونز سفیر وقت بریتانیا در ایران
روایت سالیوان مبنی بر ملاقات هر روزه خود با شاهنشاه ایران جالبتر از روایت پارسونز است. آنگونه كه سالیوان سفیر وقت آمریكا در خاطراتش نقل كرده است شاه آنقدر به دیدن وی دلخوش بوده است كه احساس اعتماد به نفس از دیدن سفیر آمریكا پیدا می كرده است. سالیوان ادعا می ككند كه در آن روزهای شاه من را بعد از شهبانو بیش از هر كس دیگر ملاقات میكرد و این خواستن قلبی خود محمد رضا بوده است. سالیوان می گوید:
«من مرتباً و تقریباً هر روز او را می دیدم و تصور می كنم كه هیچ كس دیگر غیر از شهبانو او را به اندازهمن نمی دید. اعتماد به نفسش را داشت از دست می داد و خیلی احساس درماندگی می كرد. من دستوری از واشنگتن نداشتم كه مجاز باشم غیر از ابراز تفاهم درباره كارهایی كه می كرد و تصمیماتی كه می گرفت، كار دیگری كنم. ضمناً چون توصیه های من به واشنگتن تائید نشده بود، حتی نظر شخصی خودم را نیز نمی توانستم به شاه بگویم. بنابراین دوره واقعاً ناراحت كننده و یاس آوری بود»
سالیوان سفیر آمریكا در حال گفتگو با امیرعباس هویدا
به عقیده برخی از اطرافیان شاه ازجمله ارتشبد قره باغی سردرگمی مقامات آمریكایی از اینكه چه سیاستی را در رابطه با بحران به وقوع پیوسته در ایران به كار ببندند خود بر سردرگمی و بهت محمد رضا پهلوی می افزود. به عقدیه قره باغی دو نگاه كلی در رابطه با موضوع ایران در حكومت آمریكا به چشم می خورد كه منتها طرفداران هر دو رویكرد بر لزوم حمایت و حفظ شاه متفق القول بودند. احسان نراقی این پیغامهای متفاوت از جانب دولت ایالات متحده به حكومت شاه را ازجمله عوامل تشدید شاه در واپسین روزهای حیات سیاسی اش می داند و می گوید:
«نمی دانست آن طرفی كه در این بیست سال یا بیست و چند سال با او بوده و از او حمایت كرده حالا واقعاً از او دست كشیده و یا دست نكشیده، چه باید بكند؟، این بود كه سرگردان بود راجع به آمریكا سرگردان بود. مثلاً شب زاهدی تلفن می كرد به برژینسكی و با او صحبت می كرد و برژینسكی به او می گفت مه باید مقاومت كرد و ما پشت سر شما ایستاده ایم. فردایش خودش می گفت كه سفیر آمریكا می آید و یك حرفهای دیگری می زند».
این اختلافت به وجود آمده در بین جناح های آمریكایی شرایطی را رقم زده بود كه محمدرضا قادر به تصمیم گیری نبود. داریوش همایون ضمن تاكید بر شخصیت سست اراده و فاقد هرگونه صلابت شاه ایران می گوید:
«بیماری شاه مسلماً نقش مهمی داشت . . . . برای اینكه شاه اصولاً همانگونه كه كاراكتر او نشان می دهد در تمام 37 سال پادشاهی اش كسی نبود كه یك تنه در برابر دشواری های بایستد. در بحرانهای سخت به آدمهای نیرومندتر متكی بود. اگر آن آدمهای نیرومندتر در دسترس بودند، موقعیت نجات پیدا می كرد و اگر نبودند او به كسی اعتماد نداشت و خودش به تنهائی از عهده كار بر نمی آمد. خود شاه گرایش طبیعی اش این بود كه میدان را خالی كند در مقابل بحران سخت. بیماری گرایش او را به رها كردن، رفتن، قهر كردن از مردم تشدید كرد و او از مردم حقیقتاً قهر كرد. خودش را مستحق چنین واكنشهایی نمی دید و باور كردنینبود در آغاز برایش، تضاهراتی كه بر ضدش می شد. وقتی مسلم شد به كلی رها كرد. و ترجیح می داد كه اصلاً در مملكت نباشد».
دیدگاه تان را بنویسید