جایی که حاجیفیروزها درسخوان میشوند
نه صدای ضرب تنبکی که در دست های کوچکش جا گرفته، نه سیاهی صورتش لابلای شلوغی چهارراه ولیعصر به چشم نمی آید. میان آن همه سر و صدای ماشین و رفت و آمد آدم هایی که بیشتر فکرشان در این روزهای آخر سال خرید و آماده شدن برای سال نو است، تنها گاهی رهگذری از لطف پولی کف دستش می گذارد و از کنارش به راحتی رد می شود.
مجله مهر: این تنها چند دقیقه ای از زندگی کودکانی است که هر روز در روزهای آخر سال از صبح تا شب را در خیابان های تهران به شکل و شمایل حاجی فیروز می چرخند تا ضرب و آواز بفروشند و نان شبی را برای خانواده ببرند تا مبادا شب که به خانه می روند با جمع نکردن پول کافی از دهان مادر فحش بشنوند و از دستان پدر کتک بخورند.
جواد 9 سال دارد، وقتی به صورتش نگاه می کنی تنها برق چشمانش معلوم می شود. تمام صورتش را با واکس کفش سیاه کرده تا حاجی فیروزی شود برای من و شما و بلند بخواند: حاجی فیروزه سالی یه روزه...
دست چپش را با باند بسته. می گوید داشته با چاقو اطراف تنبکش را تمیز می کرده که حواسش پرت می شود و دستش را میبرد اما مجبور است با همان دست بریده به سر کار بیاید و حاجی فیروز شود و تنبک بزند. می گوید بچه "لب خط" است و به همراه خانواده اش در اتاق کوچکی در همان محله زندگی می کند.
بچه های لب خط
لب خط نام محله ای است حوالی میدان شوش، که جزء مناطق آسیب دیده و معضل خیز تهران است، جواد هر روز به همراه پسر عموها و دوستان هم سن سالش برای کسب درآمد در سطح شهر پخش می شوند و دستفروشی می کنند که البته این روزها بازی کردن نقش حاجی فیروز و سیاه کردن دست و صورتشان درآمد بیشتری را برایشان به همراه دارد.
بعد از پایان کار جواد، همراه او به محله لب خط می آییم از چهار راه ولیصر سوار اتوبوس های میدان راه آهن می شویم تا اینکه از آنجا به سمت شوش و محله لب خط می رویم، جواد از محله شان برایمان می گوید اینکه بیشتر خانواده هایی که اینجا زندگی می کنند درآمدشان از طریق دست فروشی بخصوص گل فروشی است، برایمان از اعتیاد و مواد مخدر دراین محله می گوید که به راحتی در دسترس همه است و خیلی از پدر و مادران دوستانش و اطرافیانش معتاد هستند. اینکه این محله حتی یک حمام هم ندارد و آنها مجبورند برای رفتن به حمام سوار ماشین شوند و به محله دیگری بروند چون در خانه های آنها غیر از تعداد کمی، حمام وجود ندارد.
در واقع محدوده ای معروف به "اوراق چيا" تا "چهارراه لب خط" يک منطقه آسیب دیده در تهران است، بيشترين معضلی که در اين محله به چشم می خورد اعتياد است به صورتی که در هر ساعتی از شبانه روز در کنار کوچه ها و انتهای بن بست های محله معتادان در حال مصرف مواد هستند. آشکار بودن خريد و فروش مواد مخدر در اين محله به گونه ای است که وسيله استعمال مواد مخدر از طريق بعضی از مغازه های محله به فروش می رسد .
حتی در راسته اوراقچی ها مغازه هايی هستند که زباله های بازيافتی پلاستيکی را از کودکان و زنان و مردان که در طول روز در سطل زباله های شهر جمع آوری کرده اند، از آنها می خرند . معتادان اين منطقه در زمان های غروب و شب ها در ضلع شرقی و جنوب شرقی ميدان شوش بساط می کنند و به فروش اجناسی مثل گوشی و. .. و همچنين البسه هايی که دزديده اند می پردازند .
این گوشه ای از محله ای ست که جواد و هم سن و سالهایش در آن زندگی و رشد می کنند، محله ای که هر روز کودکی با درد در آن به دنیا می آید و صدای گریه اش به صدای گریه دیگر کودکان کار و خیابان دنیا اضافه می شود.
اینجا بیشتر زنان با آبرومندی به گل فروشی و دستفروشی مشغولند و از آنجا که اين خانواده ها تعداد زيادی کودک دارند کودکان بزرگتر يا به همراه مادرشان به سر کار می روند و يا اينکه در خانه کودکان کوچکتر را نگهداری می کنند که در هر دو صورت از تحصيل محروم هستند اکثر آنها آرزوی رفتن به مدرسه را دارند و البته بیشتر دختران این محله در سنين ١١سال به بعد ترجيح می دهند که ازدواج کنند و يا به اجبار خانواده ازدواج می کنند .
مهمان خانه ای به نام خانه علم
وقتی به محله لب خط می رسیم جواد ترجیح می دهد ما را به جای آنکه به خانه یک اتاقی کوچک خودشان ببرد که به قول خودش در این سرما بخاری هم ندارد، به جایی ببرد که می گوید در آنجا می تواند با نداشتن شناسنامه و گذشتن سن ثبت نام در مدرسه، بعضی روزها برود و درس بخواند، به خانه ای به نام "خانه علم لب خط " در خیابان شهرزاد جنوبی، که در آبی رنگش در میان آن همه مغازه در آن خیابان شلوغ به چشم می خورد.
با جواد وارد آنجا که می شویم اول از همه سر و صدای بچه ها توجه مان را به خود جلب می کند، کفش های کوچک و بزرگ در ورودی راه پله ها که شاید تعدادشان بیش از 30 نفر است بر روی هم چیده شده اند، جواد زودتر از ما وارد ساختمان می شود و با صدای بلند می گوید: خاله خاله مهمان داریم و به همراه صدای جواد، دختری جوان به همراه تعدادی از بچه های خانه که به او خاله می گفتند و اطراف او را گرفته اند با رویی خوش به استقبالمان می آید و ما را دعوت به خانه می کند.
جواد با اشتیاق بعد از آنکه با سختی صورت واکس خورده خود را در ظرفشویی آشپزخانه این خانه می شوید از ما جدا شده و به کلاس می رود، در یکی از اتاق هایی که به وسیله چند پرده آبی از همدیگر جدا شده اند و در هر کدام از آنها تعدادی از بچه ها در سنین مختلف از 7 تا 13 سال روی نیمکت هایی نشسته اند و رو به تخته هایی که به دیوار نصب شده گوش به حرف معلم های خود می دهند و با شوق می خوانند و می نویسند.
یکی از مسئولان این خانه که بعد متوجه می شویم به نام "خانه علم یا خانه ایرانی" معروف است، برایمان می گوید: خانه های ایرانی که زیر نظر جمعیت امداد دانشجویی- مردمی امام علی (ع) است که بیشتر توسط دانشجویان داوطلب اداره می شود, مکانی برای حمایت از کودکان کار و خیابان در واقع خانه های ایرانی که در حال حاضر 14 مورد آن در سراسر ایران مشغول به فعالیت هستند، خانه هایی برای ارائه خدمات امدادی به کودکان کار و خیابان و زنان در محله های محروم و آسیب دیده ایران است.
او برایمان توضیح می دهد: جمعیت امداد دانشجویی- مردمی امام علی (ع) تاکنون دامنه فعالیت خود را در زمینه هایی از جمله، حمایت از کودکان کار و خیابان، کودکان محروم از تحصیل، کودکان بدسرپرست و بی سرپرست، کودکان بزه، کودکان دچار بیماری های خاص نیازمند یاری، کودکان آسیب دیده و در خطر آسیب از فقر، اعتیاد و جنگ، خانواده ها و مناطق محروم، بانوان سرپرست خانوار، دختران بی پناه و فرار کرده از خانه، دختران آسیب دیده از تن فروشی اجباری، معضل کارتن خوابی و هر موردی که به انواع فقر از اقتصادی تا اجتماعی و فرهنگی مربوط شود، گسترده کرده است.
الفبا به سبک کودکان دستفروش
در میان صحبت هایمان صدای بچه ها از طبقه دوم ساختمان هم توجه مان را به خود جلب می کند که متوجه می شویم تعدادی کلاس هم در طبقه بالا برگزار می شود که شامل کلاس های مهد کودک و پیش دبستانی است، در واقع تمام کودکانی که در این خانه ها مشغول به تحصیل و آموزش هستند، توسط تیم مددکاری جمعیت امام علی(ع) شناسایی شده اند و بر اساس نیازها و کمبودهایشان برای ارائه خدماتی چون آموزشی،پزشکی، مددکاری و... وارد این خانه ها شده اند و کاملا تحت حمایت قرار گرفته اند.
بچه ها در این محله هفته ای سه روز، از ساعت 12 تا 4 مانند دیگر خانه های علم، به این خانه می آیند و در کنار آموزش دروس مدرسه بر اساس شرایط سنی شان که بعضی از آنها یا اصلا به مدرسه نرفته اند یا اینکه سن مدرسه آنها گذشته است یا ترک تحصیل کرده اند، یک وعده غذای گرم به همراه میان وعده بر اساس تشخیص متخصصین تغذیه،می خورند و حتی در بعضی از روزها کلاس فوق برنامه ای چون تاتر، نقاشی و... دارند که البته تمام اهداف برگزاری این کلاس ها ارائه خدماتی است که این کودکان معصوم از آن محروم شده اند و حقوقشان بر اساس شرایط نابسامان خانواده و جامعه از آنها گرفته شده است.
کودک کار نداریم!
با این حال مدتی قبل فاطمه آلیا عضو کمیسیون اجتماعی مجلس شورای اسلامی در گفت و گویی با خبرگزاری ایلنا در مورد اینکه چرا آمار رسمی در زمینه کودکان کار و خیابان گرفته نمیشود تا ابعاد و مختصات حقیقی پدیدهٔ کودک کار در کشور مشخص شود؛ گفته است : پدیدهای به نام کودک کار به شکل رسمی و تایید شده در کشور ما وجود ندارد. به همین دلیل نیز آمارهای رسمی در این زمینه وجود ندارد. این پدیده در کشور ما بسیار محدود و مقطعی است برای نمونه در برخی از روستاها کودکان در تابستان که به مدرسه نمیروند به والدین خود درکشاورزی کمک میکنند که نمیتوان از این مساله به عنوان کودک کار اسم برد .
او گفته است: امسال در بودجه مبلغی برای حمایت از کودکان کار و خیابان در نظر گرفته نشده است، موافق کار کودکان نیستیم و فرهنگ کار کودک در کشور ما وجود ندارد، بهزیستی و یا شهرداری میتوانند با اختصاص یارانه به کودکان بیبضاعت از خروج آنها از چرخه تحصیل جلوگیری کنند.
وقتی می خواهیم خداحافظی کنیم و از این خانه که تمامش پر شده از صدای اشتیاق وهیجان کودکان معصومی که حقشان به سادگی گرفته شده است، بیرون بیآییم، جواد به دنبالمان می آید تا از ما خداحافظی کند، هنوز صورتش کاملا از رنگ واکس پاک نشده است و تازه زخم هایی که در گوشه گوشه صورتش از پاک کردن هر روزه واکس از صورتش ماندگار شده به چشم می خورد.
شاید جواد و دیگر کودکانی که در این محله های فراموش شده محروم از هر حقی زندگی می کنند، با وجود مراکزی چون "خانه های علم" به این باور در لحظه لحظه زندگی شان برسند که آن ها هم مانند تمام کودکان دیگری که در ناز و نعمت زندگی می کنند، لب خط ها و آغازهایی در زندگی خود دارند.
دیدگاه تان را بنویسید