فارس: در حالی که پیشتر تصاویر و فیلمهای متعددی از قساوت و بیرحمی تروریستهایی که در سوریه میجنگند منتشر شده بود، برای یکی از معدود دفعات یک عکاس و روزنامهنگار حرفهای از نزدیک تصاویری از یکی از جنایات این گروهها ثبت کرده است. به گفته عکاس نشریه «تایم» که این تصاویر را ثبت کرده، این عکسها در تاریخ ۳۱ اوت در روستای «کفرقان» در حومه حلب گرفته شده است. تروریستها در این تاریخ دستکم چهار نفر را به ادعای همکاری با ارتش سوریه، سر میبرند. عکاس نشریه تایم تصاویر آمادهسازی تا لحظه بریدن سر یکی از این چهار نفر را که جوانی کم سن و سال به نظر میرسد، منتشر کرده است. تایم نام این عکاس را به دلیل خطرات احتمالی که ممکن است برای وی در بازگشت مجدد به سوریه پیش آید، منتشر نکرده است. این عکاس روایتی را از این جنایت منتشر کرده و تایم هم نسخه ویرایش شده آن را روی سایت خود قرار داده است. روایت این عکاس از جنایت تروریستهای سوری در زیر آمده است: مرد را با چشمهای بسته به میدان آوردند. من هم پشت سر هم یکی بعد از دیگری شروع به عکس گرفتن کردم. این چهارمین اعدامی بود که آنروز از آن عکس میگرفتم. احساس وحشت میکردم؛ چند بار
نزدیک بود بالا بیاورم. اما این بار هم مثل سه اعدام قبلی که همه آنها در اطراف حلب انجام شده بود، هر طور بود خودم را کنترل کردم، چراکه میدانستم به عنوان یک خبرنگار وظیفه دارم این صحنهها را ثبت کنم. جمعیت شروع کردند به هلهله و تشویق کردن. همه خوشحال بودند و من هم میدانستم که اگر دخالت کنم مرا کنار میکشند و به کارشان ادامه میدهند. میدانستم که کاری نمیتوانم بکنم و حتی ممکن است خودم را به خطر بیاندازم.
اوج بیرحمی را شاهد بودم: با یک انسان طوری رفتار میشد که هیچوقت نباید با هیچکس چنین برخوردی صورت گیرد. انگار جنگ دو سال و نیمه نوعدوستی و مروت مردم را هم کم کرده. آدمهایی که آن روز آنجا بودند، هیچ کنترلی روی احساساتشان، خواستههایشان و خشمشان نداشتند. امکان نداشت بشود جلوی آنها را گرفت.
سن قربانی را نمیدانم، اما او جوان بود. به زور او را روی زانو نشاندند. شورشیها دورش حلقه زدند و از روی برگهای جرایمش را خواندند. مرد جوان در حالی که دستهایش را بسته بودند، روی زمین زانو زده بود. انگار صورتش (از وحشت) منجمد شده بود. دو نفر از شورشیها در گوشش چیزی نجوا میکردند و او هم با لحنی معصومانه و غمگین پاسخهایی میداد. چون عربزبان نیستم، نمیفهمیدم چه میگوید. لحظه اعدام، شورشیها گلویش را گرفتند و او شروع کرد به دست و پا زدن. سه، چهار نفر از شورشیها او را نگه داشته بودند. مرد تلاش میکرد با دست از گلویش که هنوز سالم بود محافظت کند. میخواست مقاومت کند، اما زور آنها بیشتر بود و گلویش را بریدند. آخر سر هم سر بریده شدهاش را بالا آوردند. جمعیت تفنگهایشان را در هوا میچرخاندند و هلهله میکردند. همه از اینکه اعدام انجام شده، خوشحال بودند.
آن صحنه، آن لحظه مثل صحنههایی بود که در کتابهای تاریخ در مورد قرون وسطی خوانده بودیم. جنگ در سوریه به جایی رسیده که یک نفر به طرز بیرحمانهای جلوی چشم صدها نفر به قتل میرسد و همه آنها هم از دیدن این منظره لذت میبرند. به عنوان یک انسان، امیدوارم دیگر هیچوقت چیزی را که آنروز دیدم، نبینم. اما به عنوان یک روزنامهنگار، یک دوربین دارم و یک مسئولیت. من مسئولیت دارم که آنچیزی را که آنروز دیدم، به اشتراک بگذارم. به همین خاطر هم هست که این بیانیه را صادر کردم و این عکسها را گرفتم. به زودی این فصل را هم پشت سر میگذارم و سعی میکنم که دیگر هیچوقت آن را به یاد نیاورم.
دیدگاه تان را بنویسید