حاشیههای شام غریبان در بیت رهبری
صدای اذان که بلند می شود، رسیده ام به خیابان منتهی به بیت. پیاده رو، شلوغ است. گز می کنم به سمت خیابان منتهی به بیت. جماعت، اغلب خانوادگی آمده اند.
خبرآنلاین: همراه مردم می روم و می رسم به صفی که منتهی می شود به مدرسه کناری ساختمان حسینیه امام خمینی. پارسال، در آن مدرسه بدون که خودم بخواهم ،شدم یکی از توزیع کنندگان غذا و در شرایطی که باران می بارید به مردمی که روی زمین نشسته بودند، غذا می دادم. شب عجیبی بود. در آن باران بهاری، مردم روی زمین نشسته بودند و مثل آسمان بغضشان گرفته بود و چشم هایشان خیس شده بود. اینجا را ببینید مشتری های یک فرش چند دقیقه ای در صف رسیدن به مدرسه می ایستم، اما طاقتم کم است؛ ترجیح می دهم بروم در خیابان و مثل بقیه مردم جایی پیدا کنم و سرم را به مُهر برسانم. آنها که فرش آورده اند،آن را وسط آسفالت خیابان پهن می کنند و خلق الله می شوند مشتری اش و به سرعت صف نماز جماعت شکل می گیرد. قسمت ما هم فرشی آبی رنگ می شود که می شود سجاده نمازمان. آنهایی هم که فرشی ندارد با چفیه هایی که به گردنشان است یک سجاده درست می کنند و در همان خیابان قامت می بندند. مکبری دهه شصتی مُکبر این همه صف، صدای پیرمردی است که انگار الله اکبر هایش را از داخل بلند گوی دستی می گوید. دقیقا مشابه دهه 60 که در یک تجمع بزرگ، یک نفر بالای بلندی می رفت و با بلند گوی دستی مردم را به طرفی هدایت می کرد. صدایش به سختی به گوش می رسد و ما دقت می کنم تا از رکعات نماز عقب نمانم. سلام نماز را که می دهم، به سرعت بلند می شوم تا مثل هر سال جایی برای حضور در مراسم پیدا کنم؛ طبق معمول اطراف حسینه غلغله است. آغاز عزاداری پارکینگی در این شلوغی، مردم خودشان شده اند انتظامات و بقیه را راهنمایی می کنند. آقا! برو پارکینگ. مردی با پسر خردسالش که کناره پیاده رو نشسته رو به مرد می کند و می گوید: ما رفتیم. بسته بود! «نه، الان بازش کرده اند.» این را مرد میانسال که در کناره پیاده رو نقش انتظامات را پیدا کرده است می گوید و بعد مرا که آدرس پارکینک را از او جویا می شوم می گوید:«با همین ها برو!» منظورش همراهی با پدر و پسر خردسالش است. سه کوچه پائین تر، می رویم سمت چپ و انتهایش به صفی می رسیم که سمت چپش یک پارکینک طبقاتی است. زن و مرد می آیند و می روند. دختر جوان در حالی که چادرش را درست می کند رو به مادرش می گوید:« مامان! گفتم زودتر بیایم، دیدی چقدر شلوغه؟!» مــامـــان را کشدار می گوید که مشخص شود که از مادرش گله مند است. پارکینک طبقاتی با زیر زمینی که بعدا خودمان مشتری اش می شویم، 4 طبقه می شود. طبقات بالا، برای خواهران و زیرزمین برای برادران. صف طولانی است؛ زنان و دختران چادری با مادر یا فرزندان خردسال به بغل یا در کالسکه، صف مردانه را می شکنند و به ورودی زنانه می رسند. هفت خان رستم «یافاطمه الزهرا» پرده ای است که مثل پارچه نوشته های یا حسین به صورت بزرگ بالای در پارکینگ را تزئین کرده است. صف مردانه، تکان نمی خورد. بیست دقیقه ای می شود که بی حرکت همین طور در و دیوار را نگاه می کنیم و منتظر هستیم. پیرمرد پشت سری به رفیقش می گوید: حاجی! دیشب آمدیم خلوتر نبود؟ و دوستش که انگار جوابش را از قبل آماده کرده می گوید: «شب شام غریبان است حاجی دیگه.مسلونند ملت بابا!» منظورش آن است که این شلوغی طبیعی است. در صف ایستادن موجب می شود کاشف به عمل آید که بی حرکت ماندن صف مردانه به دلیل آماده کردن زیر زمین است. صف بالاخره بعد از 20 دقیقه ای تکان می خورد.نزدیکی های درب ورودی وقتی با گروهی از مردم از نرده ها رد می شویم، تازه می فهمیم که این خان اول بوده! مرد جوان با لباس قهوه ای جمعیت را نگه می دارد تا وانت حمل سبدهای غذا رد شود. از مردم می خواهد در یک صف واحد قرار بگیرند، ولی مردم کار خودشان را می کنند. در نهایت خلق الله کنار می روند تا نیسان حمل غذا رد شود. درخواست بچه 7 ساله پسرک هفته ساله در صف، کنار پدرش ایستاده ومی گوید:« بابابی! میشه سوار این ماشین آبیه بشم؟» بابایش فقط لبخند می زند و می گوید: الان می ریم داخل پسرم. نرده ها را که رد می کنیم باز یک گیت نامریی! وجود دارد که بچه های سرباز نیروی انتظامی در کنار یک سرگرد مردم را بازرسی می کنند. بازرسی که نه، فقط با هم حال و احوال می کنیم! و بعد به دری می رسیم و پله ها را مستقیم به سمت زیر زمین پارکینگ پائین می رویم. روضه در پارکینک زیر زمین را فرش کرده اند و یک ویدئو پروژکتور قرار داده اند تا صدا و تصویر مراسم و سخنرانی حجت الاسلام عالی با هم پخش شود. صدا ضعیف است اما کم کم بهتر می شود. دور تا دور زیر زمین، اتومبیل های رنگ و وارنگ پارک شده است. کم کم اطراف پروژکتور پُر می شود از خلق الله. پایان سخنرانی، آغاز مداحی محمود کریمی است و زمزمه هایی که تبدیل به گریه می شود. وسط مراسم مداحی، بچه های انتظامات طرف های غذا را شروع به توزیع می کنند. همه یک غذا دارند. از بچه سه ساله که با پدرش آمده تا پیرمرد 80 ساله که با فرزندش که مردی جا افتاده است، آمده اند مراسم عزاداری شام غریبان حضرت زهرا(س) در یک پارکینک طبقاتی.
دیدگاه تان را بنویسید