می گویی نامت محمدعلی است، پس چرا به «پدرام» معروف هستی؟ پدر و مادرم نام «پدرام» را دوست داشتند و می خواستند با این نام برایم شناسنامه بگیرند اما در ثبت احوال این نام را ثبت نکرده بودند! به همین دلیل نام شناسنامه ای ام را «محمدعلی» گذاشتند ولی در خانه «پدرام» صدایم می زدند و من هم با همان نام «پدرام» شناخته شدم.
چند سال داری؟ الان 30 ساله هستم اما زمان قتل 25 ساله بودم.
چند کلاس سواد داری؟ تا دوم راهنمایی درس خواندم ولی چون علاقه ای به تحصیل نداشتم در همان سن نوجوانی ترک تحصیل کردم.
اهل مشهدی؟ بله! قبلا در خیابان المهدی بولوار طبرسی ساکن بودیم ولی بعد به خیابان اندیشه منطقه قاسم آباد آمدیم.
پدر و مادرت در قید حیات هستند؟ نه! پدرم در سال 84 فوت شد.
بعد از آن مادرت ازدواج کرد؟ نه! او در مرکز درمانی مشغول کار بود و با حقوق پدرم حضانت و سرپرستی ما را به عهده گرفت.
بعد از ترک تحصیل چه می کردی؟ وارد بازار کار شدم به شاگردی در یک تعمیرگاه مکانیکی مشغول شدم و بعد هم دنبال ورزش بوکس رفتم.
چرا بوکس را انتخاب کردی؟ برادرم قهرمان این رشته بود من هم در مسابقات قهرمانی جوانان در آذر 86 سیستان و بلوچستان و سال 87 در مسابقات قهرمانی بندرعباس شرکت کردم و مقام هایی نیز داشتم!
خدمت سربازی هم رفته ای؟ بله! سال 89 در کرمان خدمت می کردم.
مشروب خوری را از چه زمانی شروع کردی؟ از همان دوران نوجوانی! با دوستانم بیرون می رفتم و مشروب می خوردیم! بعد هم عادت کردم و دیگر به یک دایم الخمر تبدیل شده بودم!
مجردی؟ بله!
چرا ازدواج نکردی؟ وقتی سال 90 خدمت سربازی ام به پایان رسید عاشق زن جوانی شدم که از همسرش طلاق گرفته بود او 17 سال بیشتر نداشت ولی چون همسرش اعتیاد داشت بعد از دو سال از او جدا شده بود! من قصد ازدواج با او را داشتم اما او با فرد دیگری ازدواج کرد و من دچار شکست عشقی سنگینی شدم به طوری که حتی یادآوری آن روزها نیز آزارم می دهد!
چرا ازدواج کرد؟ او می گفت: مادرت راضی به این ازدواج نیست و هیچ گاه زن مطلقه ای را برای پسرش عقد نمی کند!
بعد از این ماجرا چه کردی؟ دیگر دچار افسردگی شدم. شب و روز مشروب می خوردم و مست بودم! به همه گیر می دادم! در واقع کارهای خلاف را از همین جا شروع کردم! این شکست عشقی از من تبهکار ساخت!
با احمد (مقتول) دوست بودی؟ بله! بچه محل بودیم با هم رابطه داشتیم! در پاتوق پارک همدیگر را می دیدیم و هیچ اختلافی با یکدیگر نداشتیم. اما من همیشه دنبال دعوا بودم!
پشیمانی؟ خیلی! کاش سرنوشتم به این جا نمی رسید.
ریشه خلافکاری هایت را در چه چیزی می بینی؟ کمبودهای عاطفی و احساسی! اما شکست عشقی هم خیلی تاثیر داشت!
معاشرت با دوستان ناباب را دلیل تبهکاری هایت نمی دانی؟ نه!
من به خواست خودم به دنبال خلاف رفتم! اگر دوست نداشتم کسی نمی توانست مرا مجبور کند!
از چه زمانی معتاد شدی؟ بعد از وقوع قتل به سیستان و بلوچستان گریختم و در آن جا مخفی شدم! همان جا هم بود که به مصرف سیگار و مواد مخدر روی آوردم و انواع مخدرها را تجربه کردم به طوری که دیگر چهره و جسمم نابود شده است و از آن اندام ورزشکاری خبری نیست!
چه شد که مرتکب قتل شدی؟ آن روز به مغازه یکی از دوستانم در بولوار امامت مشهد رفتم و مشروب خوردم. در همان حالت مستی هم سوار پرایدم شدم و با یکی از دوستانم به طرف پارک گلها آمدم جایی که پاتوق همیشگی ما بود! دوستانم کنار یکدیگر نشسته بودند من هم که مست بودم یکی یکی به آن ها گیر دادم و تیکه پراندم تا این که مرحوم ناراحت شد و ما با هم گلاویز شدیم او هم رزمی کار بود به همین خاطر مرا کتک زد که من هم در همان حالت عصبانیت چاقو را از کمرم بیرون کشیدم و ضرباتی را به او زدم که متاسفانه یکی از این ضربات به سینه اش خورد و ...
اگر زمان به عقب برگردد چه می کنی؟ مثل آدم زندگی می کنم!
حرف آخر؟ این گونه خلافکاری ها و رفاقت های بیخودی، هیچ کدام عاقبتی جز بدبختی و فلاکت ندارد! اشتباه کردم ...
دیدگاه تان را بنویسید