ماه محرم است فقط اشک، مَحرم است
این سینه گرم داغ سکوت است، بشنوید این شرح ماتم ملکوت است، بشنوید روح القدس مدد کن و قفل زبان گشا قفل زبان بسته ام از آسمان گشا ماه محرم است فقط اشک، محرم است با خیمه های تشنه فقط مشک، محرم است هان ای قلم بشور و بشوران، سبو بگیر می خواهی از عطش بنویسی، وضو بگیر فکری به حال زار من تشنه کام کن دست مرا بگیر و به ساقی سلام کن ساقی سلام خرد و خرابیم... جرعه ای ساقی سلام تشنه ء آبیم... جرعه ای ساقی سلام بر تو و بر چشم مست تو ساقی سلام بر تو و بر هر دو دست تو ساقی سلام سرمه به چشم عطش بزن ساقی سلام خنده به خشم عطش بزن دستت اگر فتاد ولی جان گرفته ای مشکی پر از فرات به دندان گرفته ای آبی اگر نبود فدای سرت، سوار آبی اگر نبود برایم عطش بیار هشیار رفته بودی و بدمست آمدی با مشک رفته بودی و بی دست آمدی این دست ها پناه بنی هاشم است، وای این دست های ماه بنی هاشم است، وای این مشکِ خشک، مشکِ ابوالفضل حیدر است! این قطره های اشکِ ابوالفضل حیدر است! آه ای دریغ وای چه می گویم ای دریغ از نای مشک تشنه چه می جویم ای دریغ این شط فرات نیست در خیبر است این این شیر حق، نگو که خودِ حیدر است این صد چشم تشنه منتظر اوست در حرم این هم امید اول و هم آخر است این ام البنین، به زانوی غم سر گذاشته گر چه دلاور است ولی مادر است این جای دو دست در بدنش پر گذاشتند آن گل شکفته بود ولی پرپر است این بعد از تو در حرم عطش و آتش است و خون آتش گرفت خیمه و خاکستر است این سُرخاب نیست بر رخِ دختِ برادرت آن زخم تازیانه و این خنجر است این قرآن و عترت است که بر نیزه کرده اند این امت و امانت پیغمبر است این رفتی و با تو رفت دل و طاقت حسین یعنی رسیده بود دگر نوبت حسین نام حسین آمد و از خود به در شدم گویی از این جهان به جهان دگر شدم نام حسین آمد و چشمم وضو گرفت آب از سرم گذشت و دلم آبرو گرفت نام حسین آمد و طوفان گرفته است بغض ستاره وا شد و باران گرفته است این کیست این که تشنه به پیکار می رود؟ یک سر شکایت است و به نیزار می رود؟ این کیست این که خسته چو جان می رود ز تن؟ با این که پشت سر نگران می رود ز تن؟ این کیست این که می رود و گو نمی رود؟ هر کس که رفت، رفته ولی او نمی رود این کیست این که رفته و مانده به راه، چشم در جستجوی او یله شد در نگاه، چشم افسوس هر چه بود حدیث غبار بود هر اسب می رسید، خدا... بی سوار بود ای باغ بی خزان حسین آن بهار کو؟ ای ذوالجناح آه بگو پس سوار کو؟ پای غبار خسته شد از آسمان نشست دیدم سر حسین کنار سنان نشست سردار سر به نیزه کمی از سنان بگو وقت نماز نیست ولیکن اذان بگو در رقص عاشقان می و میدان بهانه است حاجت شکایت است نیستان بهانه است شمس از مشارق افق نی طلوع کرد پشت قمر کمان شد و عزم رکوع کرد لب های نیزه جای اذان ستاره نیست این نیزه است نیزه خدایا مناره نیست این چیست این که ملعبه ی سمِّ اسب هاست این صورت است سنگدلان سنگ خاره نیست هر تکه اش به گوشه ای از دشتِ کربلاست همچون تن حسین تنی پاره پاره نیست قرآن به دست باد ورق خورد روی نی در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست آن سوی زلف سرکش بر باد رفته ای این سوی پیکری است که تیرش شماره نیست راس الحسین را به کجا می برند... آه سردار حسن را سرِ دارالعماره نیست آن روز فرق حیدر و اینک سر حسین بحریست کفر کوفه که هیچش کناره نیست سرها چنان نگین سلیمان تر آمدند انگشت ها به غارت انگشتر آمدند سرهای سبز بر بدن باد بوسه زن زنجیرها به گردن سجاد بوسه زن فریاد یا اخی است که پیچیده در عطش هرگز کسی چشیده از این بیشتر عطش؟ گلهای تازیانه بسی بی امان شکفت در دشت کربلا گل زخم زبان شکفت وقتی که شمس بر افق نی عمود شد گلگونه های دختر مولا کبود شد از ظهر کربلا به شب شام می رویم آهوی سرکشیم که در دام می رویم ای کاروان وحشی ازین رام تر کمی سر می بری مگر!؟ کمی آرام تر کمی سر می بری که حوصلهء اشک سر رود هر کس که تشنه آمده با چشم تر رود یک زن که مانده بی کس و تنها کنار خویش هم سوگوار قافله هم سوگوار خویش لب باز کرد و شهد لبالب شروع شد فصل خطابه خوانی زینب شروع شد از ضهر کربلا به شب شامیان بگو از این شهید بی کفن و بی نشان بگو وهم زمین به درک حقیقت نمی رسد از آسمان گم شده با آسمان بگو هرگز نمی رسد خبر دین به گوششان بیهوده است خواندن یاسین به گوششان با خود نشین و قافلهء خویش را ببین وان میوه های سوختهء خویش را بچین این سر، سر بریدهء سالار زینب است این سربدار سرزده سردار زینب است می لرزد از سرش تبر شامیان هنوز این سرو سر بلند علمدار زینب است سجاد اگرچه مانده و بیمار کربلاست ما به چشم خویش پرستار زینب است این گونه باوقار کسی در زمین نزیست عالم به دار رفتهء رفتار زینب است آزادگی رها شدن از قید و بند نیست آزاده آن کسی که گرفتار زینب است زهرای ثانی است و به حیدر کشیده است دستاس و چاه محرم اسرار زینب است سرها دگر به منزل آخر رسیده اند شام است شام، نوبت پیکار زینب است منزل به منزل از طلب دل گذشته ام آبم که دیگر از سر ساحل گذشته ام چون نیزه خون گریسته ام از جفای خویش چون دود از میان مقاتل گذشته ام مرداب بودم و سر دریا نداشتم راهی به سوی بستر دریا نداشتم دریا بهانه ایست که از خود روان شوم بر خوان بی کرانهء تو میهمان شوم هرچند از تحیّر اشراق، تر شدم مشتاق تر شدم به تو مشتاق تر شدم مشتاقیم علاج ندارد به غیر تو عاشق که احتیاج ندارد به غیر تو دیگر مگر که مرگ علاج عطش شود تا جان من به جان جهان پیشکش شود این چامه گفته ام که مگر ساقی ام شوی بر سنگ قبر بلکه هوالباقی ام شوی ما می رویم اوست هوالباقی السلام دنیا به نام آل حسین است ... والسلام
دیدگاه تان را بنویسید