سرویس فرهنگی «فردا» -
در چهارمین شب این برنامه که روز جمعه دوم آبان ماه با موضوع و محوریت حضرت علی اکبر (ع) برگزار شد، استاد حبیب الله چایچیان، سید حمیدرضا برقعی، حجت الاسلام رضا جعفری، هادی جانفدا، مهدی قهرمانی، محسن عرب خالقی، محمد قولی میاب و خانم حجتی حضور داشتند و به شعر خوانی و مدیحه سرایی در رثای حضرت سیدالشهدا (ع) و فرزند رشید آن حضرت پرداختند. در ابتدای این مراسم حاج حسن رضاییان آیاتی از کلام الله مجید را قرائت کرد و مراسم قرائت حدیث شریف کساء با حضور حاج احمد چینی اجرا شد. به این ترتیب زمینه شروع برنامه شعرخوانی فراهم شد و محمود حبیبی کسبی به عنوان مجری برنامه شب شعر آئینی، غزلی از حافظ شیرازی را خواند که:
دل سراپرده محبت اوست دیده آیینه دار طلعت اوست من که سر درنیاورم به دو کون گردنم زیر بار منت اوست تو و طوبی و ما و قامت یار فکر هر کس به قدر همت اوست گر من آلوده دامنم چه عجب همه عالم گواه عصمت اوست من که باشم در آن حرم که صبا پرده دار حریم حرمت اوست بی خیالش مباد منظر چشم زان که این گوشه جای خلوت اوست هر گل نو که شد چمن آرای ز اثر رنگ و بوی صحبت اوست دور مجنون گذشت و نوبت ماست هر کسی پنج روز نوبت اوست ملکت عاشقی و گنج طرب هر چه دارم ز یمن همت اوست من و دل گر فدا شدیم چه باک غرض اندر میان سلامت اوست فقر ظاهر مبین که حافظ را سینه گنجینه محبت اوست
استاد حبیب الله چایچیان مهمان ویژه چهارمین شب شعر آئینی «بر آستان اشک» بود که با وجود کسالت و بیماری در این برنامه حاضر شد. استاد چایچیان قبل از خواندان اشعارش گفت: «خدا را شاکرم که با وجود کسالت حال توانستم در این مجلس که به نام حضرت سیدالشهدا (ع) برگزار شده، حاضر شوم و در جمع مردم ارادتمند به چهارده معصوم (ع) باشم؛ که اگر این اتفاق نمی افتاد از فیض این مجلس محروم شده بودم.» و با اشاره به برکات صلوات این شعر را خواند که:
با هر تپشی که در دل آگاهست یک نغمه لا اله الا الله است هرجا که بلندست ندای توحید گلبانگ محمد رسول الله است توحید و نبوت و امامت، هرسه در گفتن یک علی ولی الله است و چند بیتی از اشعار عاشورایی خود را برای حاضران در مجلس خواند. هلال ماه محرم گشوده آغوشش مگر ز وصف حسینم که گفته در گوشش عجب عزای غریبی بود که صدها سال گذشته است و جهانی بود سیه پوشش *** بال بگشایید اینجا کربلاست آب و خاکش با دل و جان آشناست السلام ای سرزمین کربلا السلام ای منزل نور خدا السلام ای وادی دلجوی عشق وه چه خوش می آید اینجا بوی عشق السلام ای خیمه گاه خواهرم قتلگاه جانگداز اکبرم کربلا گهواره اصغر تویی مقتل عباس مه پیکر تویی آمدم آغوش خود را باز کن بستر مهمان خود را ساز کن آمدم با شهپر جان آمدم آتشم اما چو طوفان آمدم *** داغ هجران علی یا رب چه پر تأثیر بود پیش از آن لیلا جوان بود و پس از آن پیر بود غصه عالم گیر شد از آه جانسوز حسین وقت هجران پسر بود و پدر دلگیر بود بانوان گیسو پریشان حلقه بر پایش زدند طایر اوج شهادت را به پا زنجیر بود خیمه پر غوغا شد از طوفان هجران علی سیل اشک از هر طرف جوشان و دامن گیر بود دیده ها هرگز نمی شد سیر از
دیدار او کز جمال احمدی خود بهترین تصویر بود اشکها بی حد که شد سدّ صبوری را شکست سنگ خارا را به دل زان ناله ها تأثیر بود آن زمان آمد حسین و دست اکبر را گرفت سوی میدان برد چون وقت شهادت دیر بود چون به میدان شد روان یکتا شبیه مصطفی از تعجب دشمنانش را به لب تکبیر بود از پی اکبر نگه می کرد با حسرت حسین بی وجود او دگر از زندگانی سیر بود سایه ذات اجل افتاد بر آن سرو ناز حیف از آن شهزاده یارب طعمه شمشیر بود در منای حج اکبر، اکبر لیلا نگر کشته شد عطشان و قربانی بی تقصیر بود یاد اصغر خوش بود بعد علی اکبر حسان کاندر آغوش پدر هم تشنه، هم بی شیر بود
و دو بیت هم از زبان حضرت ابالفضل(ع) خطاب به حضرت زینب (س) ارائه کرد:
از کنار نهر علقم دستخالی آمدم هیچ می دانی تو خواهر با چه حالی آمدم؟ زرد روی و اشک ریز و داغدار و ناامید پشت من بشکست و با قدی هلالی آمدم
استاد چایچیان در پایان به بی نظیر بودن قیام امام حسین (ع) در تاریخ ادیان اشاره کرد و گفت: «هیچ دینی قربانی مانند امام حسین (ع) ندارد و این عزای حسینی افتخار عالم تشیع است که هر سال در ماه محرم به راستی سیاه پوش و عزادار می شود. امیدوارم که همه مردمی که در این گونه مجالس شرکت می کنند مورد عنایت حضرت زهرای اطهر (س) قرار بگیرند، چراکه آن حضرت صاحب عزاست.»
هادی جانفدا، مهمان دیگر چهارمین شب شعر آئینی بود که خواند:
بغض مرا بار شتر می کنید کوله عشق است که پر می کنید بغض جدا ماندن اگر می گذاشت هر قدم از رفتن تو گریه داشت می روی آنگونه که طوفان کنی آنچه نکرده ست کسی آن کنی شیوه آواز سفر، دشتی است کعبه از آن سمت که برگشتی است راه خداجویی تان کج نشد کرب و بلا هست اگر حج نشد *** اگر به چشم تو لفظ غزال برگردد به جسم مرده شعرم خیال برگردد به ساحتی که تویی آسمان چه می فهمد کسی به پای بیاید به بال برگردد اگر مکبر ما هم قد قیامت نیست به خال خویش بفرما بلال برگردد الهی این قد و بالا بلندتر نشود قلم الهی از این سطر لال برگردد که از جوار تن جاری تو حضرت کوه رشید و سخت بیاید هلال برگردد و عقل کل به جز این پاسخی نمی یابد که از جوار تو با صد سوال برگردد از این به بعد در این شعر تو خدا هستی و امر کن گذر ماه و سال برگردد ببینم او که مرا شاعر آفریده تویی کسی که قبل من این شعر را شنیده تویی *** بگو بلا بنویسند، ها که می خواهیم تمام دهر نخواهند ما که می خواهیم و چشم های تو جنّاتُ تَحتِهاَ الاَنهار و چند تایی از این آیه ها که می خواهیم نه دعبلیم که در حشر با شما باشیم پی برهنه نماندن عبا که می خواهیم تو باشی و پدرت باشد و خدا باشد ببین
بهشت تو را نیز با که می خواهیم که دفن می کندم زیر روضه های شما تو زیر پای پدر، من به زیر پای شما *** لباسی باید از جنس تجلی بر تنت باشد که عریانی گواه اشتیاق رفتنت باشد نجیبی مثل اسرار خدا جای شگفتی نیست اگر جسمت فدای حرمت پیراهنت باشد اگر کوهی به این سرهای بی تن هم نظر داری تو زانو میزنی تا کل صحرا دامنت باشد ازین آتش که در سر داری ای وارسته از هستی سری باقی نمی ماند که محتاج تنت باشد تو حق بر گردن توحید داری باز سر دادی مبادا حقی از حتی سرت بر گردنت باشد اگرچه وسعت داغ تو در عالم نمیگنجد خدا می خواست قلب شیعیانت مدفنت باشد
بخش هایی از «گنجینةالاسرار» عمان سامانی هم زینت بخش این بخش بود که حبیبی کسبی آن را قرائت کرد:
تا که اکبر با رخی افروخته خرمن آزادگان را سوخته ماه رویش کرده از غیرت عرق همچو شبنم صبحدم بر گلورق بر رخ افشان کرده زلف پر گره لاله را پوشیده از سنبل زره چون تو را او خواهد از من رونما رونما شو جانب او رو نما دید شاه دین که سلطان هداست اکبر خود را که لبریز از خداست عشق پاکش را هوای سرکشی است آب و خاکش را هوای آتشی است شورش صهبای عشقش در سر است مستی اش از دیگران افزون تر است اینک از مجلس جدایی می کند فاش دعوی خدایی می کند جانب اصحاب تازان با خروش مشکی از آب حقیقت حر به دوش شد به سوی تشنه کامان ره سپر تیر باران بلا را شد سپر بس فرو بارید بر وی تیر تیز مشک شد بر حالت او اشک ریز اشک چندان ریخت بر وی چشم مشک تا که چشم مشک خالی شد ز اشک تا قیامت تشنه کامان ثواب می خورند از رحشه آن مشک آب بر زمین آب تعلق پاک ریخت وز تعین بر سر آن خاک ریخت هستی اش را دست از مستی فشاند جز حسین اندر میان چیزی نماند
مهمان دیگر سوگواره «بر آستان اشک» حجت الاسلام رضا جعفری بود دو غزل خود را خواند:
حساب می کنم امشب مساحت حرمت را کدام هندسه ترسیم می کند کرمت را کتاب عمر تو را با چه مایه ای بنویسم کدام گوشه نهادم دو دست چون قلمت را شروع می کنم امشب دوباره روضه بخوانم کجا گذاشته ام مشک و شانه و علمت را تو با چه زوایه هایی گذشتی از بغل آب چگونه وفق دهم نغمه های زیر و بمت را چگونه شد که تو بی آب آمدی ز شریعه ندیده ام که یک بار بشکنی قسمت را و بند می زند آن جا زنی که قبر ندارد به دست های کبودش شکسته علمت را *** خورشید بود و جانب مغرب روانه شد چون قطره بود و غرق شد و بی کرانه شد آیینه بود و خورد شد و تکّه تکّه شد تسبیح بود و پاره شد و دانه دانه شد یک شیشه عطر بود و هزاران دریچه یافت یک شاخه یاس بود و سراسر جوانه شد آب فرات لایق نوشیدنش نبود با جرعه ای نگاه از اینجا روانه شد عمری به انتظار همین لحظه مانده بود رفع عطش رسید و برایش بهانه شد آن گیسویی که باد صبا صبح شانه کرد با دست های گرم پدر ظهر شانه شد او یک قصیده بود، که در ذهن روزگار مضمون ناب یک غزل عاشقانه شد
در ادامه حبیبی کسبی برنامه را با خواندن شعری از نیر تبریزی ادامه داد:
ترک جان گفتن به مستی خوشتر است بهر او مردن ز هستی خوشتر است این بگفت و سوی میدان، رو نهاد پا به میدان لقای هو نهاد هستی موهوم را معدوم کرد خویش را قربانی قیوم کرد چون حسین این جلوه را نظاره کرد جامه بر تن از تحیر پاره کرد کاین چه رسم عشقبازی با خداست؟ اکبر است این در تجلی یا خداست؟ چون شنید «إنّی أنا الحق» از درون کرد خود نعلین را پا برون سر برهنه جانب یاران دوید پابرهنه سوی مِی خواران دوید که اینک اکبر در تجلیگاه اوست دیگر اکبر نیست آنجا، بلکه اوست بنگرید ای باده خواران، آشکار در جمال اکبرم رخسار یار هرکه را میل تماشای خداست رو کند آنجا که طور کبریاست نیست اندر بزم آن والانگار از تو بهتر گوهری بهر نثار هرچه غیر از اوست، سد راه من آن بت من، غیرت من، بت شکن جان رهین و دل اسیر چهر توست مانع راه محبت مهر توست آن حجاب از پیش چون دور افکنی من تو هستم در حقیقت، تو منی
چهارمین شب شعر آئینی «بر آستان اشک» از جمع بانوان شاعر هم مهمان داشت. خانم حجتی شعری در رثای حضرت علی اکبر (ع) سروده بود، با این مضمون که:
بخوان به گوش سحرها اذان علی اکبر بخوان دوباره برایم بخوان علی اکبر لب ترک ترکت را به هم بزن اما تکان نخور که نپاشد جهان علی اکبر دوباره داغ پیمبر تحملش سخت است نرو جوانی حیدر بمان علی اکبر به دست غصه نده چشم دخترانم را تمام دلخوشی کاروان علی اکبر ببین که تیر فراغت نشسته بر جگرم ببین قدم زغمت شد کمان علی اکبر عصای پیری بابا مقابلم نشکن توان بده به من ناتوان علی اکبر کنار جسم تو رسم جهان عوض شده است نشسته پیر کنار جوان علی اکبر مسیح زندگی ام روی خاک افتاده ست عجیب نیست شدم نیمه جان علی اکبر بریده گریه امان مرا کنار تنت میان هلهله ها الامان علی اکبر اگر چه پهلوی تو یاد مادرم افتادم شکسته کوفه سرت را چنان علی، اکبر
قطعه ای از مرثیه ایرج میرزا هم در این مجلس توسط مجری برنامه خوانده شد:
رسم است هرکه داغ جوان دید دوستان رأفت برند حالت آن داغ دیده را یک دوست زیر بازوی او گیرد از وفا وان یک ز چهره پاک کند اشک دیده را القصه هر کسی به طریقی ز روی مهر تسکین دهد مصیبت بر وی رسیده را آیا که داد تسلیت خاطر حسین؟ چون دید نعش اکبر در خون تپیده را آیا که غمگساری و انده بری نمود لیلای داغ دیده محنت کشیده را بعد از پسر دل پدر آماج تیر شد آتش زدند لانه مرغ پریده را
سپس مهدی قهرمانی شعرهایش را خواند:
در روضه تو آب حیاتم دادند با اشک عزا حکم براتم دادند نه فیض دعای سحری بود، نه در وقت دعا زیر علم از غصه نجاتم دادند *** کعبه آمال ما کرب و بلای شماست راه نجات دلم گریه برای شماست مادرم از بچگی روضه ماهانه داشت چادر مشکی او پرچم این روضه هاست شیخ حسین، پیر ما، درس جنون داده است افضل اعمال عشق، گریه به خون خداست هرکه غمت را خرید، عشرت عالم فروخت سود و زیانم دگر بسته به دست شماست کیست در این بزمگه محرم عشق غیور ما همه بی غیرتیم آینه در کربلاست عشق فقط یک کلام، زینب علیهاسلام او که ز سر تا به پا آینه مرتضاست خاک شهیدان عشق کار مسیحا کند تربت کرب و بلا در نبود، کیمیاست خنده کنان می رود روز جزا در بهشت آنکه به عشق خدا گریه کن مجتباست ای که تو گفتی که اشک سود ندارد بیا سید سجاد بین آنکه به امام البکاست کعبه آمال ما کرب و بلای شماست راه نجات دلم گریه برای شماست
سپس محمد قولی میاب شعرهایش را خواند:
فریاد که کوه صبر خم می گردید دنبال علمدار و علم می گردید تا ثبت کند حماسه سرخ حسین دستان ابالفضل قلم می گردید *** ای دشمن من، دشمن من ، دشمن من آهسته ببر سر مرا از تن من تن پوش مرا به خون مکش تا زینب بشناسدم از نشان پیراهن من *** گفتند تو خورشیدی و ماهت: عباس سقا و علمدار سپاهت: عباس ای صبر بزرگ از چه رو بی تابی آیا چه شده پشت و پناهت، عباس *** غم های بیشمار دلم را اگر شکست اما غم حسین مرا بیشتر شکست از بس که داغ دوست دلم را شکسته است چیزی دلم به یاد ندارد، مگر شکست با یاد او به قدر قفس می پرم هنوز صیاد من اگرچه مرا بال و پر شکست فریاد قرن هاست که در هم تنیده بود بغضی که در گلوی من خون جگر شکست ای دیده گریه کن که دل سنگ خاره را گاهی توان به عاطفه چشم تر شکست یارب چه فتنه رفت که از تندباد آن تنها نه سرو باغ، که کوه از کمر شکست ای عشق چیستی تو که در کربلای تو خورشید سر بریده برآمد، قمر شکست باید به پوریای ولی اقتدا کنیم جایی اگر رضای خدا هست در شکست کوثر! دل شکسته دلان خانه خداست بگذار بشکند دل شاعر اگر شکست *** روز، شب می شود و شب به سحر می آید حیف از آن عمر که بی دوست به سر می آید هیچ کس نیست کز این راز
گره بگشاید که سفر کرده ما کی ز سفر می آید از همان رو زکه از یار جدا افتادیم چشم گریان مرا خواب مگر می آید جلوه ای کن که هواخواه وصال تو ز شوق اگر از پای برافتاد به سر می آید ای امید همه عالم به فروغ رخ تو ماه روی تو کی از پرده به در می آید کوثر از روز ازل صبر و ظفر یار هم اند صبر کن، صبر، که با صبر ظفر می آید
در ادامه محسن عرب خالقی، شاعر و ذاکر اهل بیت (ع)، برای شعرخوانی دعوت شد و این طور خواند:
سجاده، قبله، اشک، دعای سحر، حسین یا رب مباد یک شب بی گریه بر حسین تنها تمام عمر برایت گریستم سرمایه من است همین مختصر، حسین! ای پادشاه اشک کمی از غمت بگو ما را بخواه کشته از این بیشتر حسین آتش بزن، به باد بده، بی نشانه کن پای غم تو حاضرم از هر نظر حسین زهرا مرا زیارت شش گوشه برده است ما را کنار تربت مادر ببر حسین داده است در رکوع خود انگشتری پدر در سجده داد خاتم خود را پسر، حسین سر را برای قافیه هرگز نیاورم بی سر تمام می شود این شعر تر، حسین *** بی تو هر قدیس، شیطان می شود با تو شیطان هم مسلمان می شود معتقد هستم که با چشم تو هم عالم ایجاد سلمان می شود روز محشر با پیمبر برنخیز بین تان جبریل حیران می شود گوشه چشمت هم اگر لب تر کند هر ستون انگور باران می شود میوه قلب پدر، آهسته تر دارد اربابم هراسان می شود گفت در پشت سرت بابای تو ای به قربان قد و بالای تو *** جز لب خونریزی از سر نیزه ها من ندیدم چیزی از سر نیزه ها با قیمت قامت خود می روی سوی رستاخیزی از سرنیزه ها من به هم می ریزم از وضع تنت تو به هم می ریزی از سرنیزه ها
عرب خالقی در ادامه مرثیه ای در سوگ شهادت حضرت علی اکبر (ع) خواند.
در نهایت هم سید حمیدرضا برقعی شعری در رثای عابس، یار باوفای حضرت سیدالشهدا(ع)، خواند:
هرکه می داند بگوید، من نمی دانم چه شد مست بودم، مست، پیراهن نمی دانم چه شد من فقط یادم می آید گفت: وقت رفتن است دیگر از آنجا به بعد اصلاً نمی دانم چه شد آنچنان از شوق او سر تا به پا رفتن شدم در شتاب رفتنم توسن نمی دانم چه شد روبروی خود نمی دیدم به جز آغوش دوست در میان دشمنان، دشمن نمی دانم چه شد سنگ باران بود و من یکسر رجز بود و رجز ناله از من دور شد، شیون نمی دانم چه شد من نمی دانم چه می گویید، شاید بر تنم از خجالت آب شد جوشن، نمی دانم چه شد مرده بودم، بانگ هل من ناصرش اعجاز کرد ناگهان برخواستم، مردن نمی دانم چه شد پا به پای او سرم بر نیزه شد از اشتیاق دست و پا گم کرده بودم، تن نمی دانم چه شد ناگهان خاکستری شد روزگار آسمان در تنور آن چهره روشن نمی دانم چه شد وصف معراج جنونش کار شاعر نیست، نیست از خودش باید بپرسی، من نمی دانم چه شد *** به نام نامی سر، بسمه تعالی سر بلندمرتبه پیکر، بلندبالا سر فقط به تربت اعلات، سجده خواهم کرد که بنده ی تو نخواهد گذاشت، هرجا سر قسم به معنی لا یمکن الفرار از عشق که پر شده است جهان، از حسین سرتاسر نگاه کن به زمین! ما رأیت إلا تن به آسمان بنگر! ما رأیت إلا سر سری که گفت: «من
از اشتیاق لبریزم به سرسرای خداوند می روم با سر هر آنچه رنگ تعلق، مباد بر بدنم مباد جامه، مبادا کفن، مبادا سر.» همان سری که "یحب الجمال" محوش بود جمیل بود، جمیلا بدن، جمیلا سر سری که با خودش آورد بهترین ها را که یک به یک، همه بودن سروران را سر زهیر گفت: حسینا! بخواه از ما جان حبیب گفت: حبیبا! بگیر از ما سر سپس به معرکه عابس، أجنّنی گویان درید پیرهن از شوق و زد به صحرا سر بنازم أم وهب را، به پاره تن گفت برو به معرکه با سر ولی میا با سر خوشا به حال غلامش، به آرزوش رسید گذاشت آخر سر، روی پای مولا سر چنان که یک تن دیگر به آرزوش رسید به روی چادر زهرا گذاشت سقا، سر در این قصیده ولی آنکه حسن مطلع شد همان سری است که برده برای لیلا سر همان که احمد و محمود بود سر تا پا همان سری که خداوند بود، پا تا سر پسر به کوری چشمان فتنه کاری کرد پر از علی شود آغوش دشت، سرتاسر میان خاک، کلام خدا مقطعه شد میان خاک؛ الف، لام، میم، طا، ها، سر حروف اطهر قرآن و نعل تازه ی اسب چه خوب شد که نبوده است بر بدن ها سر تنش به معرکه سرگرم فضل و بخشش بود به هرکه هرچه دلش خواست داد، حتی سر جدا شده است و سر از نیزه ها درآورده است جدا شده است و
نیفتاده است از پا سر صدای آیه کهف الرقیم می آید بخوان! بخوان و مرا زنده کن مسیحا سر بسوزد آن همه مسجد، بمیرد آن اسلام که آفتاب درآورد از کلیسا سر عقیله غصه و درد و گلایه را به که گفت؟ به چوب، چوبه محمل، نه با زبان، با سر دلم هوای حرم کرده است می دانی دلم هوای دو رکعت نماز بالا سر
سید حمیدرضا برقعی در پایان به عنوان حسن ختام دو بیت از سید محمدرضا شرافت را خواند که:
گرفتارم، گرفتارم ابالفضل گره افتاده در کارم ابالفضل دعایی کن دوباره چند وقتی است
هوای کربلا دارم ابالفضل
در پایان چهارمین شب شعر آئینی «بر آستان اشک» مراسم قرعه کشی کمک هزینه سفر به عتبات عالیات از بین حاضران در برنامه انجام شد و قرار است این مراسم در پنجمین شب شعر هم انجام شود. یادآور می شود شب شعر آئینی «بر آستان اشک» تا شب اول محرم الحرام در فرهنگسرای اندیشه ادامه خواهد داشت و حضور در این مراسم برای عموم ارادتمندان اهل بیت علیهم السلام آزاد است.
دیدگاه تان را بنویسید