او برای حیات ارزشی قائل نبود در حالیكه مولایش حسین صلوات الله علیه غمزده و پریشاندل بود و اهل حرم حضرتش در سختی و شكنجه به سر می بردند؛ اما از آنجا كه او نزد برادرش سیدالشهداء صلوات الله علیه از بهترین ذخائر باقیمانده و عزیزترین حامیانش محسوب می گشت، و آرامش خاندان حضرتش در كربلا، به وجود او و شمشیر آخته اش و پرچم در اهتزازش بود، امام حسین علیه السلام به این آخرین سرمایه نهضت مقدسش، اجازه پیكار نمی داد.
چنین بود حال ابوالفضل علیه السلام، كه از یك سو سرشت آمیخته با شجاعتش او را به نبرد با دشمن فرامیخواند و از سوی دیگر بنا به وظیفه شرعی خود كه باید پیرو امامش باشد از حركت خودداری می ورزید تا اینكه امر به نهایت رسید و غیرت علوی در رگهای قمر بنی هاشم سلام الله علیه به جوش آمد؛ و آن هنگامی بود كه فریاد نوباوگان حرم از عطش به آسمان بلند گشت، و بلا از هر طرف روی آور شد و «مركز امامت» در میان دریای دشمن تنها ماند.
در اینجا بود كه پرچمدار كربلا دیگر طاقت از كفش رفت و چون شیری ژیان كه كسی یارای متوقف ساختن او را ندارد، به پیش تاخت و در مقابل برادرش امام صلوات الله علیه قرار گرفت و از حضرتش طلب اذن نمود. سیدالشهداء علیه السلام دریافت كه چاره ای جز اذن دادن نیست، چرا كه روحش قبل از جسمش، آهنگ پرواز به كوی شهادت را نموده بود، زیرا تاب ماندن و دیدن آن همه حوادث جانكاه را نداشت جز اینكه انتقام خون خوبان را از آن خصم های نابكار بگیرد.
در آنجا سالار شهیدان صلوات الله علیه برایش بیان فرمود كه تا آن هنگام كه به پرچم او می نگرد كه در اهتزاز است، گوئی لشكرش را برقرار می بیند و دشمن از صولتش ترسان بوده و حرم رسالت نیز آرامش می یابند، از این رو به او فرمود:
«أنت صاحب لوائی! و لكن اطلب لهۆلاء الأطفال قلیلا من الماء»؛
تو پرچمدار من هستی [پس به میدان مرو] لیكن برای این كودكان اندكی آب فراهم آور.
در روایتى آمده است: خیمه اى مخصوص مشكهاى آب بود. حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام داخل آن خیمه شد و دید كه اطفال، آن مشكهاى خالى و نمدار را برداشته و شكمهاى خود را بر آنها مى گذارند تا عطش آنها كاسته شود! به آنها فرمود: اى نور دیدگانم، صبر كنید، اكنون مى روم و براى شما آب مى آورم . در همین هنگام سوار بر اسب شد و نیزه و مشك خود را برداشت و به سوى فرات و نهر علقمه رهسپار گردید. حضرت عباس علیه السلام به سوى دشمن شتافت و آنها را موعظه كرد:
«اى پسر سعد! این حسین فرزند دختر پیامبر صلّى اللّه علیه و آله است كه اصحاب و اهل بیتش را كشته اید و اینك خانواده و كودكانش تشنه اند، آنان را آب دهید كه تشنگى ، جگرشان را آتش زده است . و این حسین است كه باز مى گوید: مرا واگذارید تا به سوى «روم» یا «هند» بروم و حجاز و عراق را براى شما بگذارم ».
سكوتى هولناك نیروهاى پسر سعد را فرا گرفت. از این سخن بعضى از آنان گریان ، و پاره اى ساكت ، و برخى به كنارى رفته ، از اسب پیاده شده، خاك بر سر ریخته و بى تابانه اشك از دیده مى باریدند.
پس شمر بن ذى الجوشن پلید و ناپاك ، چنین پاسخ داد:
«اى پسر ابوتراب! اگر سطح زمین همه آب بود و در اختیار ما قرار داشت ، قطره اى به شما نمى دادیم تا آنكه تن به بیعت با یزید بدهید».
آری «بر سیه دل چه سود خواندن وعظ ؟»
غیرت هاشمی ابوالفضل علیه السلام به وی مجال درنگ نداد و مشك را برگرفت و عازم فرات گشت و از آن سپاه انبوه هیچ بیمی به دل راه نداد. شیرزاده علی مرتضی سلام الله علیه جمع محافظان آب را از هم گسست و قدم به شریعه نهاد، و همین كه سردی آب را حس نمود عطش امام حسین علیه السلام را در نظر آورد، و گفت:
«اى نفس! پس از حسین، خوار باشی و پس از آن مباد كه باقى باشى، این حسین است كه جام مرگ مى نوشد ولى تو آب خنك مى نوشى، به خدا این كار خلاف دین من است ».
مشك را پر از آب نمود و سعی كرد هر چه زودتر، آن را به لبان تشنه اطفال جگرسوخته برساند و جان امام را ولو در اندك لحظه ای از خطر مرگ پاس بدارد. اما دشمن كه چنین دید بر او هجوم برده و راه را بر او بستند، اما وی به آنان اهمیتی نداده و با ضربات حیدروار خود آنان را از مسیر خود به دور می ساخت و رجز می خواند:
لا ارهب الموت اذ الموت زقا حتى اوارى فى المصالیت لقى
نفسى لسبط المصطفى الطهر وقا انى انا العباس اعدو بالسقا
و لا اخاف الشر یوم الملتقى
در آن میان یزید بن رقاد جهنی به كمك حكیم بن طفیل سنبسی در كمین ابوالفضل علیه السلام نشست و ناگاه حمله نمود و دست راست حضرتش را قطع نمود. ابوالفضل علیه السلام شمشیر به دست چپ داد و با دشمن به نبرد پرداخت و رجز خواند:
واللّه ان قطعتم یمینى انى احامى ابدا عن دینى
و عن امام صادق الیقینى نجل النبى الطاهر الامینى
در اینجا بار دیگر دشمن حیله اندیشید و حكیم بن طفیل در پشت نخله خرمائی به كمین نشست و ناگاه از جا جهید و دست چپ ابوالفضل علیه السلام را هم قطع ساخت، كه در این هنگام عباس سلام الله علیه پرچم را به سینه چسباند. افراد دشمن كه بدین ترتیب از صولت و سطوت قمر بنی هاشم علیه السلام ایمن شده بودند بر او هجوم آوردند و از طرفی تیرها همچون باران بر او فرود می آمدند و پشت مباركش را چون خارپشت نمودند. در آن میان تیری به مشك نشست و آبها به زمین ریخت و تیری هم به سینه اش خورد و تیری نیز به چشم شریفش اصابت نمود. در این حال و هوا نامردی به حضرتش حمله نمود و با عمود آهن سر مباركش را غرق خون ساخت. دیگر عباس سلام الله علیه تاب نیاورد و فریاد بلند ساخت: علیك منی السلام یا اباعبدالله!
چنین بود حال ابوالفضل علیه السلام، كه از یك سو سرشت آمیخته با شجاعتش او را به نبرد با دشمن فرامیخواند و از سوی دیگر بنا به وظیفه شرعی خود كه باید پیرو امامش باشد از حركت خودداری می ورزید تا اینكه امر به نهایت رسید و غیرت علوی در رگهای قمر بنی هاشم سلام الله علیه به جوش آمد؛ و آن هنگامی بود كه فریاد نوباوگان حرم از عطش به آسمان بلند گشت، و بلا از هر طرف روی آور شد و «مركز امامت» در میان دریای دشمن تنها ماند
چون سیدالشهدا علیه السلام كلام برادرش را شنید بسان عقابی تیزتك بر سرش فرود آمد. ای كاش می دانستم حسین صلوات الله علیه با چه حالتی به سوی او شتافت؟! آیا هیچ توانی داشت كه با آن مصیبت عظمی روبرو شود؟ امام از حالت خود با این كلام تعبیر فرمود كه:
«الان انكسر ظهری، و قلت حیلتی، و شمت بی عدوی»؛
هم اكنون كمرم شكست، چاره ام رو به كاستی رفت و دشمنم زبان به سرزنشم گشود.
امام حسین علیه السلام با دلی شكسته، صورتی غرق اندوه و چشمانی اشكبار به سوی خیمه ها بازگشت، در حالیكه با آستین خود اشكهایش را پاك می كرد تا اهل حرم حضرتش را مشاهده نكنند.
باری، چون سكینه پدرش را دید كه از مقابل می آید، به سوی حضرت شتافت و گفت: عمویم عباس كجاست؟ چرا آب برایمان نیاورد؟
امام علیه السلام فرمودند: عمویت كشته شد.
زینب سلام الله علیها چون این خبر را شنید فغان برداشت: وای برادرم! وای عباسم! وای كه بعد از تو دیگر ما بی یاور شدیم.
زنان حرم به گریه پرداختند و حسین علیه السلام هم با آنان به گریه پرداخت و ندا در داد: وای كه بعد از تو ای ابوالفضل بی یاور شدیم و تباهی به ما روی آورد.
منابع:
سردار كربلا، ترجمه «العباس علیه السلام»، سید عبدالرزاق موسوی مقرم.
زندگانى حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام، ترجمه «العباس علیه السلام»، باقر شریف قرشى.
چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس علیه السلام، جلد اول، على ربانى خلخالى.
/ از تبیان
دیدگاه تان را بنویسید