حسینیه «فردا»: به مناسبت ایام سوگواری حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام و در آستانه روز تاسوعا بخشهایی از روضه آیت الله فاطمی نیا را (از کتاب روضه های استاد فاطمی نیا) در این جا گردآوری کرده ایم. متن زیر، روضه ایشان در عزای حضرت اباالفضل العباس سلام الله علیه است:
قمر بنی هاشم بابالحوائج است. در مورد این آقا عقلمان نمیرسد چه چیزی بگوییم. از عقول ما خارج است. برای اینکه معصومی پیدا میشود در مورد او میگوید: «رَحمَ الله عمَّنا عباس کان نافذ البَصیرة»: خدا عمویمان عباس را رحمت کند که بصیرتش نافذ بود. یعنی چشم قمر بنیهاشم پرده را میشکافت. معصوم دیگری که امام زمانش باشد یعنی مولایمان ابیعبدالله (علیهالسلام) میدانید، تاریخ صحیح مینویسد که وقتی با او حرف میزد میگفت: «بِنَفسی أنت»: عباس! جانم به قربانت. وقتی آفایی اینطور باشد تو را به خدا عقل ما میرسد درباره او چیزی بگوییم؟! ای قمر بنیهاشم! ای آقا! من زبان ناقابلم بسته است ولی الحمدلله یقین حاصل شده که حتی تو دست رد به سینه کافر هم نزدی.
دوستان را کجا کنی محروم/ تو که با دشمنان نظر داری
با تمام جانم دارم می گویم. آقا قربانت بروم. بر من ثابت شد که جوال یهود و نصاری را دادهای. ای پسر امیرالمؤمنین! آقا شفاعت تو خیلی قوی است. شفیع ما باش. از خدا بخواه مشکلات ما را حل کند. تو که این قدر مقام داری. می فرمایند: «تمام شهدا آروزی مقام قمر بنی هاشم را دارند».
کاروان کربلا وقتی بر میگشت یک سخنگو داشت. سخنگو آمده بود. هرکس سراغ هرکس را میخواست بگیرد میرفت از او میگرفت. میگفت: پدر مرا ندیدی؟ عموی مرا ندیدی؟ برادر مرا ندیدی؟ آی مردم! آی جوانها! یک وقت دیدند این سخنگو دست و پایش را گم کرد. یک وقت دید که «علیا مخدره» امالبنین آمده است. گفت: جواب همه را دادم، به این خانم چه بگویم؟ چهار تا پسر فرستاده است. میدانید که آدمهای عاقل خبرهای وحشتبار را تدریجاً میگویند و خبرهای مسرت بار هم باید تدریجاً داده شود. روایت نشان میدهد که سخنگوی کاروان کربلا این چیزها را ملاحظه می کرده است. چهارتا پسر است. چه بگوید؟! وقتی توصیف کرد که در کربلا چه خبر بوده است، خانم پرسید (مقام مادر قمر بنیهاشم خیلی بالاست. اسراری در آنجا هست) فرمود: در کربلا چه خبر؟ قریب به این مضامین پاسخ داد که خانم! بعضی از فرزندانتان شهید شدند. سؤال را تکرار کرد، همان جواب را شنید. مادر قمر بنیهاشم است. زن معمولی نبود. یک دفعه دیدند که خانم غضبناک شد. یک طوری گفت که آن سخنگوی کاروان لرزید. فرمود: «قد قطعتَ میاةُ قلبی» رگهای قلبم را بریدی. چرا جوابم را نمیدهی؟ گفت: خانم! مگر من چه کار کردهام؟
دو بار سؤال را فرمودی و من هم دو بار جواب دادم. فرمود: نه! «اولادی و مَن تحتَ الخَضراء کُلُّهم فِداءٌ لأبی عبدالله» گفت از چیز دیگری میخواهم بپرسم. حسین کجاست؟ تمام اولاد و هر که زیر این آسمان است فدای حسین شوند! حسین کجاست؟
ادبش را نشان داد. عظمتش را نشان داد. عباس را از دست داده است، سه تا آقازاده دیگر را هم همین طور. قبرش هم در قبرستان بقیع است. انشاءالله خدا قسمت کند همهمان با هم برویم. بقیع که آدم میرود، مالک گریه خودش نمیشود. البته علت اصلی این را تا حالا نگفته بودم، حالا میگویم. علت اصلی آن چهارتا اماماند. اما بعید نیست آن اشکهایی که این خانم آنجا ریخته دخیل باشد. آخر امالبنین (س) آنجا خیلی گریه کرده است. دشمن گوش داد از اسبش پیاده شد و اشک ریخت. گفت: خانم کیه؟ گفتند مادر عباس بن علی! گفت حق دارد.
به خودش قسم تاسوعا من یک دفعه حدیث نفس کردم که بگذار همه شعرهای خانم را بخوانم دیدم نشد. فقط یک بیت را انتخاب کردم که این هم تند است. حالا نسبت به بقیه بهتر است. میدانید چرا دشمن گریه کرد؟ چون شنید که مادر میگوید: «یا لیتَ شِعری وَ کما أخبَروه بِأنَّ عباس قَطیعُ الیمین»: کاش می دانستم که آیا راست میگویند دست عباسم را بریدند؟ واقعاً دست عباس را بریدند؟! این یک شعر برای مادر است.
یک شعر هم هست که صاحبش را هنوز پیدا نکردهام چون میدانید روایت و شعر را مأخذ میگویم. صاحب این بیت شعر هر کس است، خدا به او جزای خیر بدهد. این را به عنوان توشه کربلا میگویم. نمیخواهم خوشتان بیاید. میدانید شاعر چه میگوید؟ اول آمادهات میکند و بعد میگوید: چند سال است که کنار قبر عباس حاضر نشدی. بعضیهایتان اصلاً ندیدید. تا آنجا بروید سر از پا نمیشناسید. عاشق خیلی حرفها میزند. میگوید: ولی خواهش میکنم با خودت قرار بگذار یک کلماتی هست که استثنائاً آنها نباید در کنار ضریح حضرت قمر بنیهاشم (علیهالسلام) به زبان بیاید. آن حرم، یک آدابی دارد. آمادهات میکند، یک بیت است اما با جان آدم بازی میکند. میگوید زائر به یادت بسپار که: «و لا تَذکُرَنَّ عِندَهُ سَکینَةً» آنجا رفتی اسم سکینه را به زبانت نیاوری ها! «فإنّه أوعَدها بِالماء».
دیدگاه تان را بنویسید