لحظهای تاریخی از مخالفت آمریکا با اسرائیل/ جزئیاتی از خیانت اردن
بهترین فرصت در سال ۱۹۶۷ پدید آمد. در این فصل توضیحاتی درباره ریشههای این جنگ خواهم داد و در مورد ریشههای آن روایتی تاریخی را بیان کرده و نگاهی نزدیک به نقش اردن در آن میاندازم. به عنوان مثال، آیا لازم بود که اردن برای حفظ رابطه خوبی که از ۱۹۴۸ با اسرائیل داشت، کرانه باختری را اشغال و تصرف کند؟
۱- افسانههای اسرائیل در بوته نقد یک اسرائیلی
۲- افسانه اول: یهودیها بیابانهای فلسطین را غصب کردند نه کشوری آباد
۳- تاریخ چگونه درباره سرزمین سرسبز فلسطین تحریف شد؟
۴-واکاوی پروژه مخفی مسیحیت برای انتقال یهودیان به فلسطین
۵-گروهی آلمانی که مقدمات اشغال فلسطین را فراهم کردند
۶- اتحاد نانوشته کمونیستها و انگلیسیها و آلمانیها برای ایجاد اسرائیل
۷-صهیونیست ها، از جنبشی پیش پا افتاده تا ریشههای مذهبی شکل گیری
۸- مخالفان سرسخت اسرائیل چگونه به عملههای این رژیم تبدیل شدند
۹-داستان تخیلی گدایی که در اسرائیل یک روزه پولدار شد!
۱۰-ماجرای تخریب خانههای فلسطینیها و کندن درختان زیتون واقعیت داشت؟
۱۱-پاسخ خاص گاندی به درخواست اسرائیل از او!
۱۲- ماجرای قتل عام و بی خانمان کردن مردم برای تصرف یک زمین!
۱۳-روحانی سوری که مشهورترین شخصیت نظامی فلسطین شد
۱۴-تاریخ سازی عجیبی که با دستور اسرائیل اتفاق افتاد!
۱۵-وقتی اسرائیل خود را به حضرت داوود تشبیه میکند!
فصل ششم: چارهای جز جنگ نبود
ژوئن ۱۹۸۲ در پی حمله اسرائیل به لبنان صحبتهای زیادی از سوی مقامات رسمی شد مبنی بر این که این کشور چارهای ندارد جز این که این اقدامات خشونت آمیز را ادامه دهد. در آن زمان اسرائیل در مورد این که این اقدامات لازم و درست است و یا غیراخلاقی و ناعادلانه دو شقه شده بود. هر دو گروه برای بحث در این مورد معیاری به نام جنگ ۱۹۶۷ داشتند و آن را به عنوان نمونهای درست از وضعیتی میدانستند که جنگ تنها گزینه است. اما این افسانه است.
مطابق با این روایت صحیح پنداشته شده، جنگ ۱۹۶۷ اسرائیل را مجبور کرد که کرانه باختری و نوار غزه را اشغال کند و در محاصره نگاه دارد تا این که جهان عرب یا فلسطین برای به صلح رسیدن با اسرائیل راضی شوند. در نتیجه یک افسانه دیگر هم متولد میشود که البته در فصلی دیگر به آن میپردازم و آن هم این گزاره است که رهبران فلسطینی غیرقابل انعطاف هستند صلح در این صورت غیرممکن است. این استدلال این گمان را ایجاد کرد که قانون اسرائیل در این مورد یک قانون موقت است: سرزمینها دربند خواهد ماند تا زمانی که فلسطینیها در جایگاهی عقلانیتر قرار گیرند.
برای بازاندیشی در مورد جنگ ۱۹۶۷ باید دوباره به جنگ ۱۹۴۸ نگاهی بیندازیم. زمانی که نخبگان سیاسی و نظامی اسرائیل از آن به عنوان یک فرصت از دست رفته یاد میکنند: لحظهای تاریخی که اسرائیل میتوانست و باید کل سرزمین فلسطین از روداردن تا دریای مدیترانه را اشغال میکرد. تنها دلیلی که آنها دست به این کار نزدند، توافق نامه همسایگی بود که با اردن امضا کردند. این توافق در روزهای پایانی قیمومیت بریتانیا مورد بحث بود و زمانی که نهایی شد، باعث محدود کردن مشارکت نظامی اردن در عملیات ارتش اعراب در سال ۱۹۴۸ گردید. در مقابل اردن مجاز به الحاق مناطقی شد که کرانه باختری نام گرفت. دیوید بن گورین که توافق پیش از ۱۹۴۸ را درست میدانست، تصمیم اجازه به اردن برای الحاق کرانه باختری را نبرد «منبع تاسف و افسوس برای نسل ها» خواند که بدان معنی بود که نسلهای بعدی به خاطر این تصمیم افسوس خواهند خورد. البته اگر بخواهیم معنای استعاره گونهای برای آن انتخاب کنیم میتوان آن را اشتباه مرگبار تاریخی دانست.
حتی از ۱۹۴۸ به بعد بخشهای مهم نخبگان فرهنگی، نظامی و سیاسی یهودی سعی داشتند که این اشتباه را تصحیح کنند. از میانه دهه ۶۰ میلادی تاکنون آنها به دقت در حال برنامه ریزی هستند تا اسرائیل بزرگ که کرانه باختری نیز جزو آن باشد را بنا کنند. نقاط عطف مختلفی وجود دارد که آنها تقریبا در حال اجرای کامل این برنامه بودند، اما در لحظات آخر عقب کشیدند. مشهورترین آنها ۱۹۵۸ و ۱۹۶۰ بوده است که دیوید بن گورین بار اول به خاطر ترس از واکنش بین المللی و بار دوم به خاطر دلایل جمعیتی عقب کشید. در مرتبه دوم او به این نتیجه رسید که اسرائیل نمیتواند جمعیت مورد نیاز این منطقه بزرگ را فراهم کند.
بهترین فرصت در سال ۱۹۶۷ پدید آمد. در این فصل توضیحاتی درباره ریشههای این جنگ خواهم داد و در مورد ریشههای آن روایتی تاریخی را بیان کرده و نگاهی نزدیک به نقش اردن در آن میاندازم. به عنوان مثال، آیا لازم بود که اردن برای حفظ رابطه خوبی که از ۱۹۴۸ با اسرائیل داشت، کرانه باختری را اشغال و تصرف کند؟
اگر جواب نه باشد، همان طور که به نظر من این گونه است، آن گاه این سوال پیش میآید که چرا اسرائیل این سیاست را پیگیری کرد و هم چنین چقدر احتمال دارد که اسرائیل در آینده این منطقه را به حال خود واگذارد و آزاد کند. حتی اگر مطابق با آن چه روایت رسمی اسرائیل میگوید این اتفاق بیافتد، کرانه باختری به تلافی حمله ۵ ژوئن ۱۹۶۷ اردن تصرف شد و این سوال باقی است که چرا حتی با از بین رفتن تهدید گفته شده، اسرائیل هم چنان در کرانه باختری باقی مانده است. در هر صورت مثالهای فراوانی وجود دارد از این که اسرائیل حتی پس از توسعه سرزمینی خود، دست از اعمال نظامی خشونت آمیز خود برنداشته است. همان طور که سعی خواهم کرد در این فصل نشان دهم، الحاق نوار غزه و کرانه باختری به اسرائیل از سال ۱۹۴۸ جزو برنامههای اسرائیل بوده است، اگر چه در سال ۱۹۶۷ اجرا شد.
آیا جنگ ۱۹۶۷ اجتناب ناپذیر بود؟ میتوانیم برای پاسخ به این سوال از سال ۱۹۵۸ شروع کنیم، زمانی که در ادبیات تحقیقی مرتبط با خاورمیانه مدرن به سال انقلابی مشهور است. در این سال، ایدههای پیشرو و رادیکالی که افسران آزاد مصر را در قاهره به مسند قدرت رساند همه جهان عرب را تحت تاثیر قرار داد. این تحولات از سوی شوروی پشتیبانی شد و لاجرم، از سوی آمریکا مورد مخالفت. بازی جنگ سرد در خاورمیانه دریچهای از فرصتها را برای کسانی گشود که در اسرائیل به دنبال بهانهای برای تصحیح اشتباه مرگبار تاریخی شان در سال ۱۹۴۸ بودند. این مساله توسط لابی قدرتمندی پیش میرفت که در ارتش و دولت اسرائیل حضور داشتند و توسط قهرمانان جنگ ۱۹۴۸ یعنی موشه دایان و ایگال آلون رهبری میشد. هنگامی که در غرب این اجماع ایجاد شد که رادیکابسم فراگیرشده در مصر ممکن است دیگر کشورها از جمله اردن را نیز دربرگیرد، این لابی توصیه کرد که نخست وزیر بن گورین برای دنبال کردن ایده تصرف کرانه باختری به عنوان عمل پیش دستانه اسرائیل، به ناتو نزدیک شود.
این سناریو پس از افتادن زمام عزاق به دست افسران پیشرو و حتی رادیکالتر قابل قبولتر شد. ۱۴ جولای ۱۹۵۸ گروهی از افسران عراقی، کودتای نظامیای به راه انداختند که خاندان هاشمی را سرنگون کرد. این خاندان از سال ۱۹۲۱ توسط انگلیسیها بر عراق مسلط شدند تا این کشور هم چنان در حوزه نفوذ غرب قرار داشته باشد. رکوداقتصادی، ملی گرایی و رابطه قوی مصر و شوروی باعث ایجاد جنبشی اعتراضی شد که این افسران را به قدرت رساند. این جنبش توسط گروهی رهبری میشد که خودشان را افسران آزاد نامیده، توسط عبدالکریم قاسم رهبری شده و از گروهی تقلید میکردند که ۶ سال قبل از آن پادشاهی مصر را سرنگون کردند. در این جا نیز پادشاه جای خود را به جمهوری عراق داد.
در این زمان، غرب بیم آن را داشت که لبنان مقصد بعدی به پا خاستن نیروهای انقلابی باشد. ناتو قصد داشت که برای مقابله با این سناریو به صورت پیش دستانه نیروهای خود را اعزام کند (مارینزهای آمریکایی به لبنان و نیروهای ویژه بریتانیا به اردن) هیچ نیاز و البته شوقی برای دخالت اسرائیل در جنگ سرد رو به پیشرفت جهان عرب نبود. وقتی ایده نگه داری حداقل کرانه باختری از سوی آنها مطرح شد، واشنگتن صریحا آن را رد کرد. به نظر میرسد بن گورین از این که در این مرحله هشدار دریافت کرد کاملا خوشحال بود. او نمیخواست پیروزی جمعیتی به دست آمده در سال ۱۹۴۸ را خراب کند و قصد نداشت که با الحاق کرانه باختری و ایجاد اسرائیل بزرگ، تعادل جمعیتی میان عربها و یهودیها را به هم زند.
دیدگاه تان را بنویسید