چگونه صدراعظم محبوب آلمان، قافیه را میبازد؟
صدراعظم آلمان در آستانۀ انتخابات سراسری کشور در اکتبر سال ٢٠١٧ در پایین ترین حد محبوبیتش ظرف بیش از یک دهۀ اخیر قرار دارد.
دیپلماسی ایرانی: هجوم آوارگان و مهاجران مناطق جنگ زدۀ خاورمیانه به اروپا در تابستان گذشته و اتخاذ سیاست های حمایتی تمام عیار و یک تنۀ آنجلا مرکل صدراعظم آلمان از آوارگان و حوادثی که پس از آن در اروپا به وقوع پیوست (موج حملات تروریستی و ناامنی در شهرها و پایتخت های اروپایی و همینطور کشمکش و کدورت سیاسی با ترکیۀ اردوغان بر سر آوارگان) چالش سنگینی بود که خانم صدراعظم در دوران یازدۀ سالۀ صدرات خود هرگز قبلا نظیر آن را تجربه نکرده بود. حتی سنگینی بحران مالی یونان که این کشور را در آستانۀ ورشکستگی و خروج از اتحادیه قرار داد و آلمان و اتحادیه به زحمت توانستند از پس مهار آن برآیند چنین سخت و پرمخاطره یقۀ صدراعظم را نگرفته بود. اینک همه در اروپا و به ویژه در آلمان از سیاست های خودمحورانه مرکل در زمینۀ آوارگان انتقاد می کنند و حتی شرکای حزبی و ائتلافی نیز در اوج حملات تروریستی در فرانسه و بلژیک و اخیرا در آلمان او را در معرض شدیدترین فشارها قرار داده و حتی تهدید به شکستن اتحاد و ائتلاف با وی کرده اند. صدراعظم آلمان در آستانۀ انتخابات سراسری کشور در اکتبر سال ٢٠١٧ در پایین ترین حد محبوبیت اش ظرف بیش از یک دهۀ اخیر قرار دارد، دهه ای که او غالبا محبوب ترین چهرۀ سیاسی آلمان و حتی اروپا محسوب می شد. یکی از جراید معتبر آلمانی زبان سوئیس با نگاه ویژۀ اروپایی و لیبرالی خود مقایسه ای بین او و سلف هم حزبی اش هلموت کهل در دو دهه پیش تر کرده و ضمن انتقاد از مشی سیاسی خودمحور مرکل به ویژه در زمینۀ مهاجرت ها که آن را سم مهلکی برای قارۀ اروپا دانسته، چنین می نویسد: "هلموت کهل صدراعظم سال های وحدت دو آلمان و رئیس حزب دموکرات مسیحی، ١٦ سال صدارت کرد و مرکل رئیس همین حزب نیز اینک در یازده سالگی دوران حکومتش بر آلمان بزرگ به سر می برد. تفاوت های بنیادین این دو بسیار است. هلموت کهل ِ اروپایی که تربیت شدۀ غربِ لیبرال بود، ذاتا "حاکمیت و سالاری" را از آن ِمردم می دانست و مردم را در رأس امور قرار می داد. مرکل به عکس در رژیم آلمان شرقی بزرگ شده است. پدر او یک کشیش ِ طرفدار نظام کمونیستی بود که داوطلبانه از هامبورگ به آلمان شرقی رفت و در دامان نظامات آن دیار زندگی کرد. او گرچه البته غیر از پدرش می اندیشد ولی بالاخره در همان نظام بزرگ و "سوسیالیزه" شده و از این روی به تودۀ مردم به عنوان یک کلیت می نگرد و نوعا خودمحور و متمرکز عمل می کند. سیاست های یک سالۀ اخیر مرکل در قبال آوارگان و به ویژه انعقاد قرارداد آوارگان اتحادیۀ اروپایی با آنکارا که با اعمال نفوذ مستقیم خانم صدراعظم صورت گرفت، اینکه به پاشنۀ آشیل او در سیاست های داخلی و اروپایی تبدیل شده است. منتقدان می گویند که مرکل در اوج فشارهای سیاسی و امنیتی ناشی از هجوم آوارگان فقط به منافع و بقای سیاسی خویش توجه کرده، به هزینۀ جامعۀ مدنی آلمان به ترکیه باج داده و به شروط تحمیلی آنکارا از خود تمکین نشان داده است. حالا اردوغان پس از کودتا تهدید به لغو قرارداد کرده و خواستار اجرای مفاد قرارداد به ویژه لغو روادید اتحادیه برای اتباع ترکیه شده است، کاری که تمام اروپا و آلمان تحت شرایط فعلی هیچ از عهدۀ آن بر نمی آیند. باز تحت همین شرایط بود که یونان، کشور کلیدی اروپایی در مسائل مهاجرتی و مرزی نیز کماکان به تزریق های مالی از بروکسل (همان برلین) آویزان ماند و تا توانست از آنان مطالبۀ پول و مساعده کرد. پوپولیست ها و عوامفریبان اروپایی از قِبَل چنین سیاست هایی طرفداران زیادی در سراسر اروپا پیدا کردند و به تهدید احزاب مستقر و سنتی پرداختند، انگلیسی ها به خروج از اتحادیه رأی کمرشکن و تاریخی دادند و همزمان تروریسم داعشی با استفاده از فرصت قلب اروپا را آماج حملات و انفجارات خود گرفت. و آلمان گاو شیردۀ همیشگی اروپا که از جیب مالیات دهندگان آلمانی برای حفظ وحدت اروپایی و هم البته سیادت آلمان بر آن، تا رمق داشت به همه پول پرداخت و باج داد، اما آخر ِ سر همه، کمترین سمپاتی را به آلمان و آلمانی از خود نشان دادند: یونانی ها از "فاشیسم جدید مالی آلمان" سخن گفتند؛ روس ها از "امپریالیسم نوین ژرمنی" داد سخن دادند و پوتین کمر به ساقط کردن آنجلا مرکل بست و ترکیه نیز از همه بیشتر با آلمان ِ مرکل سرشاخ شد و بعد از کودتا رکیک ترین دشنام ها را روانۀ برلین نمود. به این ترتیب آلمان خواسته یا ناخواسته مسئول همۀ اتفاقات ناگواری شد که در اروپا به وقوع پیوسته بود. وقتی هم که مرکل درصدد آرام کردن افکار عمومی اروپا برآمد و هزار دلیل آورد که سیل آوارگان و مهاجران خاورمیانه ای به هر حال سرازیر ِ قاره می شد (و در این زمینه برخی هم صراحتا آن را دستپخت سیاست های جنگ گسترِ آمریکای دوران بوش پسر برای قارۀ اروپا دانستند) اما کسی گوش شنوایی برای حرف های او نداشت. حتی فرانسۀ به اصطلاح شریک راهبردی آلمان که کمترین همکاری ها را به همراه انگلیس و به ویژه شرق اروپا با آلمان بر سر ِ مهار مهاجران از خود نشان داده بود، آلمانی ها را به سیاست های خودمحور در امور اروپایی و مهاجران متهم کرد. حالا سیاستمدار همیشه محبوب آلمانی با انتقادات شدید و نزول کم سابقۀ اقبال مردم مواجه است و می گویند که او هنگامی که وارد ِ رقابت های انتخاباتی ٢٠١٧ بشود، تعداد آوارگان و مهاجران در آلمان از مرز از ۱.۵ میلیون نفر هم خواهد گذشت. افکار عمومی مخالف و احزاب اپوزیسیون آنجلا مرکل را متهم می کنند که با این سیاست ها ابتدا جامعۀ آلمان را تجزیه کرده، سپس در اتحادیه حزبی دموکرات مسیحی/ سوسیال مسیحی آلمان شکاف ایجاد کرده و نهایتا قارۀ اروپا را دچار تفرقه و دوگانگی کرده است. راست گرایان افراطی، اروپاستیزان و پوپولیست ها نیز با استفاده از فرصت به تقویت افکار خود می پردازند و سعی می کنند ابتکار عمل را در آیندۀ قاره به دست گیرند و خروج بریتانیا از اتحادیه نیز در این حیص و بیص قوز بالای قوز شده است. برخی از آگاهان مسائل حزبی و سیاسی اروپا و آلمان از اینکه سیاستمداران احزاب بزرگ و سنتی اروپایی از آرمان ها و مانیفست های حزبی به تدریج منحرف می شوند و مستمرا قافیه را به احزاب پوپولیست و یا نوظهور می بازند هشدار می دهند و ضرورت تجدید ساختارهای حزبی و سیاسی را در مقابله با موج جدید که می تواند آیندۀ اروپا را دوباره دستخوش بحران کند مورد تأکید قرار می دهند. یکی از جراید آلمانی ضمن اشاره به این موضوعات و با احساس توأمان نژادپرستانه و اسلام هراسانه، گریزی به دوران صدراعظمی هلموت کهل می زند و چنین می نویسد: «هلموت کهل همیشه می گفت که باید تصمیم به انجام اموری گرفت که برای دیگران هم مطلوب باشد. این دیگران، حالا لهستان، مجارستان، اتریش، اسپانیا و ایتالیا- هستند که تاریخ و دغدغه های ملی خودشان را دارند. هلموت کهل ِ مسیحی، خیلی سعی کرد در مقدمۀ قرارداد اتحادیه اروپایی واژگانی از تعالیم مسیحی را درج کنند که البته نتوانست. کهل که چنین نیتی را در آن زمان داشت به خوبی آگاه بود که روسری فقط یک تکه پارچه نیست، بلکه دنیای شرق را از غرب جدا کرده است و دختر یک کشیش آلمانی تا کجا می تواند از اینگونه تفکرات فاصله بگیرد؟»
دیدگاه تان را بنویسید