روزنامه شرق: به خاطر مرگ مردی که منادی صلح و زیبایی در زندگی بود، تخم گناه نکاریم و خوشههای خشم و خشونت درو نکنیم. هنر، پیامآور صلح و زیبایی است. کیارستمی هنرمندی جهانی بود. آنهایی که کارهای کیارستمی را دوست نداشتند، یا نسبت به او و موفقیتهایش حس حسادت، رقابت و حتی دشمنی داشتند، احساس گناه نکنند و سعی در فرافکنی آن نداشته باشند، کیارستمی برای همه آنها ارزش و احترام قائل بود. او حتی تماشاگرانی را دوست میداشت که هنگام نمایش فیلمهایش به خواب میرفتند یا حوصلهشان سر میرفت و سالن سینما را ترک میکردند. او با منتقدان سرسخت خود که او را سینماگری بیسواد میخواندند، یا فیلمهای او را گلخانهای و فستیوالپسند میدانستند، با مدارا و احترام برخورد میکرد و کینهای بر دل نمیگرفت. ما را چه میشود، جهان نظارهگر ماست، اگر نسبت به هنرمندی جهانی مانند کیارستمی کمتوجه بودیم، هماکنون نباید احساس شرمساری از آن را بر گردن جامعه پزشکی بیندازیم. کیارستمی با تلاش شبانهروزی و خلاقیتهای هنری خود، برای ما در جهان آبروی فرهنگی کسب کرده بود، حال ما با خشمی کور و سخنانی خام و خشن، واپسماندگی خود را فریاد نکنیم و زحمات
کیارستمی را بر باد ندهیم.
خشونتهای کور
نهال شکننده جامعه مدنی ما تاب تحمل این نوع خشونتهای کور را ندارد. اگر باور به خطای مشخصی در درمان کیارستمی داریم، آن را به محک بزنیم، زود قضاوت نکنیم، دچار هیجانات کاذب نشویم، بررسی کنیم، تحلیل کنیم، علتیابی و سعی کنیم در آینده کنترل بیشتری بر زنجیره حوادث داشته باشیم. ولی با عجله و شتاب و بهناحق، کسی، گروهی و حرفهای را فدای احساس گناه گنگ و مبهم مسری جمعی خود نکنیم و بدانیم پزشکی امروز در همه جای دنیا با وجود همه پیشرفتها، در معرض چالشی بزرگ قرار دارد. هنوز پزشکی دنیای امروز با نادانیها، ندانمکاریها و حوادث پیشبینینشده روبهرو است.
نقص پزشکی درنیافته
در یادداشتی که درباره مرگ کیارستمی نوشتم، اشاره کردم نقص بزرگ پزشکی دنیا در موارد مشابه آنچه برای کیارستمی پیش آمد، این است که نمیدانیم چگونه در هنگام بحران، دستگاه دفاعی بدن بیمار خود را آنطور که باید سروسامان و مقاومتش را در مقابل هجوم عواملی افزایش دهیم که اغلب در شرایط عادی دوست و همراه و هنگام بیماری و ضعف، دشمن تن میشوند. ما هنوز نمیتوانیم پیشبینی کنیم در چه شرایط و زمان دقیق و مشخصی، لختهای خاص در رگها خود را به مغز میرساند و را آدمی بعد از صرف غذا به بستر مرگ میبرد. درهرحال، کیارستمی طبیعت را بهخوبی میشناخت و میدانست انسان موجود پیچیدهای با کهکشانی فرورفته در تاریکی ناشناختههاست و در معرض میرایی و فناشدگی قرار دارد و دراینمیان فرصت زندگی کوتاه است و میدانیم هنر خلاقانه او نیز واکنشی به این ناپایداری زندگی بود. کیارستمی آگاه بود زندگی پر از حادثههای نامنتظره و گاه نامساعد، بدشانسیها و بدآوردنها، باختهای پشت سرهم و گاه نیز ممکن است زنجیره تصادفات و بدشانسیها به فاجعه منجر شود و این نفس زندگی با سرانجام مرگ است.
صحنه زورآزمایی
ما بهعنوان ایرانی آگاه، نباید هرچه فریاد داریم بر سر پزشکان بکشیم. بهداشت و درمان، صحنه زورآزمایی و میدان جنگ بین پزشک و هنرمند نیست. پزشکان، نزدیکترین قشر جامعه به هنرمندان هستند. کیارستمی همان اعتماد را نسبت به پزشکان ایرانی داشته، که به خودش بهعنوان یک هنرمند برجسته ایرانی، داشت.
آنچه فراموش کردهایم
فراموش نکنیم پزشک جراح ایرانی نیز کارش کمتر از یک هنرمند ایرانی نیست. تجربه کاری و مهارت جراحان ایرانی اگر بیشتر از جراحان دیگر دنیا نباشد، کمتر نیست. پزشکان در یک صف در کنار هنرمندان ایستادهاند و برای تداوم زندگی، صلح و زیبایی تلاش میکنند. صفآرایی قدرتنمایانه و رزمطلبانه و شاخوشانهکشیدنهای زورمندانه در شأن دو حرفه فرهنگمدار در جامعهای متمدن نیست. من شخصا بهعنوان یک پزشک در رشته تخصصی خود برای اینکه بیشتر درباره کارکرد مغز بدانم، در حال بهرهگرفتن از خلاقیتهای هنرمندان در طول تاریخ هستم و بعید نمیدانم دانستههای پزشکان نیز در این زمینه بتواند در خلاقیتهای هنرمندان تأثیرگذار باشد. کارهای هنری کیارستمی یکی از منابع کار من است. بگذاریم همانطوری که کیارستمی جلوههایی از فرهنگ ایرانی را به جهانیان شناساند، ما هم در راستای همت او بکوشیم و در جهان جزء اولین فرهنگهایی باشیم که کلینیک ویژه نورولوژیشناختی اجتماعی برای هنرمندان را برپا میکنیم. بیایید مرگ ناگوار کیارستمی را به کابوس نداشتن تفاهم بین پزشک و هنرمند تبدیل نکنیم، بلکه آن را بهانهای برای همدلی و همدردی بین آنها قرار دهیم.
اتهام مردم به پزشکان؛ پولپرستی!
دراینمیان، بسیاری پزشکان را مقصر میدانند و هر یک نیز استدلالی محکم برایش برمیشمارند. رسیدن به واقعیت، آسانتر از رسیدن به حقیقت نیست. اگر بدانیم چگونه واقعیت در مغز ما ساخته میشود، اینقدر در دفاع از واقعیت، خودمان و دیگران را دچار سانسور نمیکنیم و از تأمل درباره تفکرات دیگران که مخالف رأی ما هستند، غافل نمیمانیم. براساس واقعیتی که در مغز من، بهعنوان پزشکی که در این مملکت طبابت میکنم در جریان است، نمیتوانم قبول کنم که: «بسیاری از پزشکان حرفه مقدس خود را به یک بازار مکاره تنزل دادهاند» و «فقط معدود - خیلی معدود - پزشکانی باقیماندهاند که برای درمان مردم - نه افزودن صفرهای حساب بانکی، کمر همت بستهاند» و اینکه «مشغلههای عمدتا مالی و اقتصادی پزشکان مانع اجرای نقش نجاتبخش» آنها شده است.
همه به دنبال سوگیری
این تعمیمات به اسم واقعیت از تجربیات محدود در جو هیجانزده ناشی از چند اتفاق و حادثه در کشور پهناوری مانند ایران، شایسته نیست. مغزها باید همهجانبهنگرانه و با در دستداشتن فاکتهای معتبر به سراغ واقعیتها برود. من ادعای این را ندارم که بهعنوان پزشک، مغز من سوگیری حرفهای و صنفی نداشته باشد و اگر متوجه نباشم، هم میتواند وسیله رفوگری و رفعورجوع در دفاع از حرفه پزشکی قرار گیرد. ولی آیا در مغز یک روزنامهنگار، یک وکیل دادگستری، یک هنرمند سینما و هر حرفه دیگری چنین سوگیریای وجود ندارد؟ پژوهشهای امروز میگوید این سوگیریها در بسیاری از موارد از اراده و آگاهی ما نیز خارج است. پس به دلیل سوگیری حرفهای هیچ اهل حرفهای را نباید از اظهارنظر بازداشت. براساس ساختار مغزمان، ما برای اینکه هیچوقت یکطرفه به قاضی نرویم، بهتر است به نظریات با سوگیریهای مختلف توجه کنیم تا واقعیت از میان آنها سر بلند کند. با وجود اطلاعات علمیای که از نحوه کارکرد مغزمان داریم، برای نزدیکشدن به واقعیت چارهای غیر از این نیست. بنابراین خواهش من از اهالی رسانه و مطبوعات در ایران این است که وقتی مسئله حاد درمانی و پزشکی در جامعه به
نقطه اوج غلیان هیجانی خود میرسد، تاب گوشکردن به نظریات حرفهای پزشکان را داشته باشند هرچند به نظر آلوده به سوگیریهای حرفهای باشد. نظر تخصصی آنها در کنار قیلوقالهای اغلب عاری از دیدی کارشناسی را هم جویا شوند تا به هیجانات کاذب و مخرب دامن زده نشود و از هیجانات ناکارآمدی پرهیز شود که کار دستگاههای چارهاندیش مغز را مختل میکنند و اغلب منجر به اقدام و رفتارهای نابخردانه میشوند و جامعه را از انتقاد سازنده و کارساز محروم میکنند.
پیوند جان و تن
در این مطلب به نقاط پیوند بین هنرمندان و پزشکان اشاره کردم، اما به نظر میرسد گهگاه مطالبی که بهعنوان آشتی بین افراد هستند، متأسفانه بهعنوان نوعی «رمز» برای گذشتن بیسروصدا از مسائل تلقی میشوند. اما به هیچوجه چنین قصدی در میان نبوده است. یکی از دغدغههای من آشتی دادن تنوجان و ازمیانبرداشتن شکافی است که بین علوم طبیعی و علوم انسانی وجود دارد. واقعیت این است من هرچه بیشتر در زمینه هنر و ادبیات مطالعه میکنم، به بینشی عمیقتر از قبل درباره کارکرد مغز میرسم و شکی ندارم این شیوه تعامل و برهمکنش درجه درک و فهم ما نسبت به هنر و اندیشه را نیز افزایش خواهد داد.
انتظار برای اعلام نتیجه
علل و نواقص منتج به این اتفاق ناگوار، از دیدگاه من، به طور حتم نیاز به بررسی دقیق و موشکافانه از سوی اهل فن دارد و نتیجه آن باید به اطلاع عموم برسد، ولی تعمیم و تداوم این جنگ و درگیری ساختگی و عبث را نقادی صحیح و مفید به حال بهبود تشخیص و درمان پزشکی مملکت نمیدانم و عقیده دارم درنهایت دامنزدن به جو بیاعتمادی و بیاحترامی به پزشکان، موجب دلسردی اکثر پزشکان خدمتگزار میشود و دود این هیجانات منفی مخرب به چشم مردم نیازمند به خدمات پزشکی درمانی این مرزوبوم خواهد رفت.
دیدگاه تان را بنویسید