ناگفتههای جنگ ایران و عراق از زبان سردار علایی
نخستین فرمانده نیروی دریایی سپاه گفت: اگر قطعنامه را نمیپذیرفتیم، عراقیها تا این طرف جاده اهواز خرمشهر و تا نزدیکی رودخانه کارون آمده بودند. بعضی از فرماندههان لشکرها و تیپهای سپاه به صورت تک ور میجنگیدند و آرپیجی به سمت تانکهای عراقی شلیک میکردند.
خبرآنلاین: جنگ ایران و عراق از لحاظ استراتژیک یکی از مهمترین برخوردهای نظامی دوران معاصر بود، که منافع تقریباً همه کشورهای جهان را بدون استثنا تهدید کرد و تأثیر مستقیم آن بر کشورهایی وارد شد که بیشترین ذخایر نفتی جهان را داشتند. در طول جنگ ثابت شد که پیروزی ایران موجب برهمخوردن ثبات و توازن قوا در منطقه خواهد شد و به همین دلیل ابرقدرتها کوشیدند تا با تجهیز و تقویت ارتش صدام مانع فروپاشی حکومت رژیم بعث شوند و خاتمه صحنه نبرد را به سویی ببرند که یا عراق پیروز شود، یا هیچ کدام از دو طرف پیروز نباشند.
سردار حسین علایی نخستین فرمانده نیروی دریایی سپاه معتقد است: آمریکا و شوروی تصمیم گرفته بودند که عراق را آنقدر تقویت کنند که ما پیروز نشویم و یا حتی شکست بخوریم. بر همین اساس در مقطع پایان جنگ، ابتکار عمل در جبههها به لحاظ نظامی در اختیار ارتش عراق قرار گرفته بود. ارتش ایران فقط در منطقه فکه حدود ۱۷ هزار اسیر داد و سپاه هم فاو را از دست داد. حالا ما باید یا سرزمینهای بیشتری را از دست می دادیم تا بگوییم حرف مرد یک کلام است یا با یک اقدام ابتکاری، تهاجم جدید ارتش عراق را متوقف می کردیم.
مشروح گفتوگو با سردار حسین علایی و پاسخ وی به برخی ابهامات و شبهات را در ادامه بخوانید:
ارتش زمان شروع جنگ کجا بود؟ ارتشیها می گویند «اگر ما نبودیم، همان هفت روز اول آغاز جنگ، صدام پیشنهاد آتش بس را مطرح نمیکرد بلکه وسط تهران کنفرانس خبری میگذاشت»، نظر شما چیست؟ در زمانی که صدام حسین جنگ علیه ایران را شروع کرد، ارتش ایران درگیر مسائل داخلی خودش بود و بنابراین آماده مقابله با تهاجم ارتش عراق نبود و در آماده باش بسر نمیبرد. با شروع جنگ، اکثر یگانهای ارتش در کنار مرز نبودند. لشکرهای ۱۶ زرهی قزوین، ۲۱ پیاده حمزه، ۷۷ پیاده خراسان، ۸۱ زرهی زاهدان و بعضی تیپهای مستقل ارتش، پس از تهاجم ارتش عراق عازم جبهههای جنگ شدند. البته بعضی گردانهای لشکرهای ۹۲ زرهی اهواز و گروه رزمی ۳۷ شیراز و نیز لشکر ۲۸ پیاده سنندج و بعضی از واحدهای لشکر ۶۴ ارومیه قبل از جنگ در مقابل ارتش عراق، در پشتیبانی از پاسگاههای ژاندارمری بکار گرفته شده بودند. لشکرهای ۲۸ و ۶۴ هم بیشتر در کردستانات و علیه احزاب مسلح دموکرات و کومله که از سوی عراق حمایت میشدند، گسترش داشتند ولی برخی از واحدهای آنها در حوالی مرز بودند. از سوی دیگر هنوز سسیتمهای ضد هوایی هاوگ کاملا فعال نشده بودند، بطوری که هواپیماهای جنگی عراق در روز ۳۱ شهریور ۱۳۵۹ بدون این که آسیب جدی ببینند به بسیاری از فرودگاهها و پایگاههای هوایی ایران از جمله مهرآباد و تبریز و دزفول حمله کردند و باندهای پروازی را زدند.
دو هفته پس از آغاز جنگ نیروی زمینی ارتش موفق شد تا قرارگاه مقدم خود را در دزفول فعال کند و هدایت واحدهای خود را بطور کامل بدست بگیرد. برخی از پاسگاههای ژاندارمری هم قبل از جنگ بدلیل حملات مرزی عراق، تخلیه شده بودند. البته تعدادی از نیروهای سپاه در برخی از این پاسگاههای خالی بویژه در خوزستان مستقر شده بودند. به هر حال واحدهای ارتش به همراه نیروهای سپاه و مردم داوطلب در برابر تهاجم گسترده و سراسری ارتش عراق تا جایی که میتوانستند مقاومت کردند تا این که جبههها به تدریج سر و سامان گرفت.
ما در جنگ، شیوههای دفاع و جنگیدن را یاد گرفتیم. ارتش هم علاوه بر آموزشهای قبلی، خیلی از حضور خود در جبههها مطالب جدیدی یاد گرفت و بر تواناییهای خود افزود. خیلی مسائل و تاکتیکها را قبل جنگ بلد نبودیم و در ایام جنگ از شرایط محیطی آموختیم. ارتش عراق هم علاوه بر آموزههای قبلی خود، جنگیدن را در جنگ یاد گرفت. آموزههای ارتش ایران بر اساس دکترین کشورهای غربی بود ولی ارتش عراق بر اساس آموزههای شرقی و شوروی، تاکتیکهای خود را بکار میگرفت. سپاه پاسداران انقلاب اسلامی هم بیشتر از واقعیتهای عینی جبههها و از هر دو دکترین، میآموخت. مثلا ارتشیهای ما برای دفاع، زمین را میکندند و داخل زمین میرفتند و با این روش خود را در مقابل آتش دشمن حفظ میکردند اما عراقیها بیشتر خاکریز می زدند. ما همان ماههای اول جنگ، خاکریز زدن را از عراقیها یاد گرفتیم و دیدیم چه کار خوبی است.
نکته دیگر آنکه ارتش ما از نیروی داوطلب نمیتوانست براحتی استفاده کند چون ساختار هرمیاش اجازه نمیداد. ارتش یادگرفته بود سرباز وظیفه به کار بگیرد و سلسله مراتبی فرماندهی کند. قاعدتا نیروی داوطلبی که با انگیزه شخصی به جبههها می آمد، فرماندهی و سازماندهیاش متفاوت از روشهای ارتش رسمی است بنابراین یگانهای ارتش به سادگی قادر نبودند نفرات داوطلب را به کار بگیرند. یک بار در اثنای جنگ، شهید صیاد شیرازی به بعضی از مسئولان کشور گفته بود «علت اینکه سپاه میتواند خطوط مستحکم دفاعی ارتش عراق را را بشکند و جلو برود این است که شما بسیج را به سپاه دادهاید، اگر به ارتش هم نیروی بسیج بدهید، او هم میتواند خط اول ارتش بعثی را بشکند». مسئولان کشور هم پذیرفتند و مدتی به ارتش نفرات بسیج را دادند. اما این اقدام موفق نشد که دلایل مختلف داشت.
نخستین دلیل این بود که به نیروی بسیجی داوطلب نمیتوان هر دستوری را داد بلکه باید اول او را از نظر عقیدتی و تاکتیکی قانع کرد. دوم این که هر بسیجی برای عمل به تکلیف شرعی و حفظ دینش به جبهه میآمد برای همین هم خیلی از آنها قبل از شروع هر عملیاتی، غسل شهادت میکردند یا وصیت نامههای اخلاقی و عرفانی مینوشتند. امروز بیشترین وصیت نامههای دوران جنگ مربوط به بسیجیهاست تا سربازها. سوم این که بسیجیها باید فرمانده خود را از نظر رفتاری و فرهنگی و تاکتیکی قبول میداشتند تا از او فرمانبری کنند. بنابراین بکارگیری آنها نیاز به رفتارها و شیوههای خاص داشت. مثلا ارتشیها برای حفظ امنیت نیروهای رزمی، سنگرهای خطوط مقدم را با ارتفاع کوتاه در جبهه ها درست میکردند.
بنابراین در این سنگرها براحتی نمیشد ایستاده نماز خواند. نماز خوانده میشد اما سخت بود. برخی نیروهای بسیجی که در عملیات با نیروهای ارتش ادغام میشدند، به این مسئله انتقاد داشتند و میگفتند ما این طور نمی توانیم نماز دلنشین و با حضور قلب بخوانیم. در مقابل، سپاه سنگرهای بلند قدی میساخت که با فرهنگ نیروهای بسیجی همخوانی بیشتری داشت و حتی گاهی اوقات در خط مقدم نیز در بعضی از این سنگرها نماز جماعت برگزار میشد تا روحیه رزمندگان افزایش یابد و با ذکر خدا دلهایشان آرامش یابد.
آیا کودتای نوژه، کودتای واقعی بود؟ بله، واقعی بود.
پس چرا برخی از ارتشیها این دیدگاه را ندارند؟ ممکن است تحلیل آنها از این واقعه متفاوت باشد و یا خیلی از اطلاعات را بطور کامل نداشته باشند. به هر حال طرح کودتا این بود که تعدادی از هواپیماهای جنگی میخواستند بروند جماران را بزنند و بمباران کنند. تعدادی از واحدهای نیروی زمینی نیز قرار بود بعضی از مراکز دولتی کشور را بگیرند، گرچه به نظر میرسید که طرح کودتا خیلی ساده انگارانه بود و ظرفیت مخالفت مردم را نادیده گرفته بودند.
این افراد ارتشی میگویند «نشدنی بود که هواپیماها از پایگاه همدان بلند شوند، به تهران برسند، جماران را بزنند و نظام سقوط کند». این تحلیل چقدر درست است؟ بعد از پذیرش قطعنامه ۵۹۸ در اواخر تیر ماه سال ۱۳۶۷، منافقین هم میخواستند با عبور از مرز و جاده پیمایی، خود را به تهران برسانند و حکومت را بگیرند. وقتی به عملیات فروغ جاویدان سازمان مجاهدین خلق که با حمایت ارتش بعثی عراق انجام شد، نگاه میکنیم، میبینیم کاملا عجیب است، چون از نظر نظامی مفهومی ندارد که آنها با نفربرهای خود به صورت ستونی، روی جاده اسلام آباد - کرمانشاه راه بیفتند تا خود را به مرکز ایران برسانند. اما فرضیات و مفروضات منافقین طوری بود که برای آنها منطقی جلوه میکرد. آنها تصور میکردند قوای مسلح ایران از هم پاشیده است و جمهوری اسلامی به اجبار قطعنامه ۵۹۸ را پذیرفته است،
بنابراین از دیدگاه آنها در آن مقطع زمانی، ساختار سیاسی داخل کشور به هم ریخته است و نارضایتی عمومی وجود دارد. بنابراین به محض ورود به خاک ایران، مردم از آنها استقبال میکنند و سریع به تهران میرسند و در میدان آزادی جشن می گیرند. یک بار دیگر در سال ۱۳۶۶ هم منافقین آمدند و شهر مرزی مهران را گرفتند، آن زمان شعار میدادند «امروز مهران، فردا تهران»، همان زمان ما این شعارها را میشنیدیم و به آنها می خندیدیم و باور نمی کردیم ولی خود آنها باور داشتند. وقتی بعد از پذیرش قطنامه، منافقین در روز ۴ مرداد ماه ۱۳۶۷ به جاده کرمانشاه وارد شدند و مقاومت مردم را در چهار زبر دیدند برایشان سئوال بود که چرا اینها بجای این که به ما بپیوندند، جلوی ما را میگیرند؟
برخی معتقدند که کودتای نوژه طراحی تودهایها بود تا اعتماد حاکمیت به ارتش مخدوش شود و انسجام دفاعی ایران بشکند، کما اینکه اول انقلاب نیز برخی این دیدگاه را ترویج میکردند که ارتش باقیمانده از نظام شاهنشاهی و نیرویی مصرفی است بنابراین باید منحل شود. آیا میتوان از این زاویه به موضوع نگاه کرد؟ در خاطرات منتشر شده از افراد شرکت کننده در کودتا چنین مطلبی بیان نشده است. آنکه چه شد که افرادی از ارتش چنین تصمیمی گرفتند یا پشت پرده چه بوده است را نمیدانیم، اطلاعات ما کافی نیست ولی آنچه مشخص است این است که کودتای نوژه در بغداد طراحی شد. بختیار آخرین نخست وزیر دوران نظام شاهنشاهی چند بار از پاریس به بغداد رفت. بعضی از امرای بلند پایه ارتش شاهنشاهی که ضد حزب توده هم بودند نیز در خارج از کشور در جریان این طرح بودهاند، بنابراین به سادگی نمیتوان گفت که برنامه کودتا، طرح تودهایها بوده است. هیچ سند یا اطلاعاتی از این که تودهایها یا چپیها در پشت برنامهریزی ماجرا بودهاند، منتشر نشده است ولی خود صدام که منتظر نتیجه کودتا بود، طرفدار شوروی بود. در هر صورت، عناصری از ارتش شاه در ایران میخواستند این کودتا را اجرا کنند. طرحشان هم این بود که چند هواپیما از پایگاه هوایی همدان بلند شود و چند نقطه در کشور را بزنند و چند یگانهای زمینی هم به کمک آنها وارد صحنه عملیات شود تا کار را تمام کنند. منتها قبل از اجرای کودتا، این برنامه لو رفتند.
نحوه لو رفتن کودتا واقعی بود؟ یعنی یکی از خلبانها عذاب وجدان میگیرد و مادرش میگوید شیرم را حلالت نمیکنم بنابراین رفت کودتا را لو داد؟ بله، میگویند همین طور بوده است.
اما یکی از فرماندهان ارتش در گفتگو با خبرآنلاین گفت «سه نفر با روایتهای مشابه نزد آقای خامنهای، بنی صدر و ابراهیم یزدی رفتند و چنین ادعایی کردند». نمیدانم، فقط یک مورد را اطلاع دارم. آقای مهندس سید علی مقدم که از دوستان دوران قبل از انقلاب است ومسئولیت مهمی در کنار رهبری دارد و من از طریق ایشان قبل از پیروزی انقلاب اسلامی با آقا آشنا شدم، او میگوید «یک نفر به هنگام شب به درب خانه ما آمد و گفت خبر مهمی برای آقای خامنهای دارم و من هم وی را راهنمایی کردم که او ماجرا را گفت».
شما در کتاب خودتان نوشتید که همه عملیاتهای ما در جنگ تحمیلی لو رفته بود، بیشتر توضیح میدهید؟ بله، اکثر عملیات های ما در جنگ تحمیلی مثل عملیات های فتح المبین و کربلای۴ قبل از انجام، لو رفته بود و به عبارت دیگر شاید کمتر عملیاتی داشته باشیم که در لحظات آخر لو نرفته باشد. اما این حرف به معنای آن نیست که نمیتوانستیم قوای دشمن را غافلگیر کنیم.
در طرف عراقی هم همین طور بود؟ بله، اصلا جنگ و لشکر کشی موضوعی لو رفته است. مگر میشود جنگ را مخفیانه انجام داد. یکی از عملیاتهای خوب و موفق ما فتح المبین بود، عراق ۴۸ ساعت قبل از شروع عملیات به خطوط اول ما در شوش حمله کرد و آرایش خطوط دفاعی ما را به هم ریخت، به طوری که این مسئله مطرح شد «اصلا عملیات کنیم یا نه». من رئیس ستاد قرارگاه مرکزی کربلای سپاه بودم، آنقدر ابهام بالا بود که میپرسیدند چه کار کنیم. آقا محسن رضایی و شهید صیاد شیرازی هم میگفتند «نمی دانیم». نهایتا جمع بندی این شد که بهتر است از امام خمینی سئوال شود. آقا محسن با فانتوم نیروی هوایی ارتش به تهران رفت و با امام دیدار کرد اما امام نظری درباره انجام دادن یا ندادن عملیات نداد. آقای محسن باز از امام خواست که «استخاره کنید». امام گفت «استخاره ندارد، بررسیهایتان را انجام دهید و سپس تصمیم بگیرید». آقا محسن که به قرارگاه برگشت، بعد از بحث و تبادل نظر تصمیم بر این شد که عملیات انجام شود. دو، سه روز اول هم در عملیات موفق نشدیم چون عراق میدانست میخواهیم عملیات انجام دهیم، اما یک دفعه خداوند کمک کرد و یک محور از شمال جبهه باز شد و رزمندگان رفتند و حدود ۸۰ توپ عراقیها را هم به غنیمت گرفتند. با خواست خدای بزرگ سایر محورها نیز یکی پس از دیگری باز شدند و عملیات فتح المبین را انجام دادیم که پرغنیمتترین عملیات دوران جنگ است، اما عملیات کاملا لو رفته بود. حتی بعضی از مردم دزفول هم میدانستند ما میخواهیم کجا عملیات کنیم. میگویند در نمازجمعه هفته قبلش مرحوم آیت الله قاضی امام جمعه دزفول گفته بود مردم، رزمندگان میخواهند عملیات کنند تا دزفول از زیر موشکهای ارتش عراق بیرون بیاید، بروید کمک کنید.
بنابراین تقریبا تمام عملیاتهای ما را عراقیها میفهمیدند. حتی وقتی ما از اروندرود عبور کردیم تا عملیات فاو را انجام دهیم، میدانستند اما باور نکردند. مثل اینکه الان هم میدانیم که آمریکاییها و اسرائیلیها با کمک عربستان میخواهند داخل ایران را به هم بریزند. همه مردم هم این را میدانند ولی بعضی اتفاقها هم میافتد و برخی هم باور نمی کنند.
ماجرای اختلاف آقا محسن رضایی با حاج احمد متوسلیان چه بود؟ میگفتند آب این دو نفر توی یک جوب نمیرفت. آیا این طور بود؟ ما که هر وقت دیدیم آبشان توی یک جوب بود.(خنده) منتها زمان عملیاتها در قرارگاه سپاه، همواره این طور میشد که همه فرماندهان با هم بحث و تبادل نظر میکردند و بعضا دعوای فکری و جدل دیدگاهی نیز میکردند. این طور نبود که بگویند ایشان فرمانده است و نباید روی حرفش حرف زد، خیر همه نظر میدادند.
یک روایتی از قول یک نفر است که وقتی حاج احمد متوسلیان را در لبنان گرفتند، آقای محسن رضایی مقصر آزاد نشدنش شد. این حرفها را نمی توان باور کرد، آقای محسن رضایی خیلی به حاج احمد متوسلیان علاقه داشت و دارد. بعید میدانم این طور شده باشد.
برخی میگویند آقای محسن رضایی یکسری تصمیمات پرهزینه در ایام جنگ گرفت، مثلا گفته میشود بعد از فتح خرمشهر ارتش موافق پایان جنگ بود اما او مخالفت کرد که با تأیید آقای هاشمی همراه شد و جنگ ادامه پیدا کرد. آیا این اتفاق افتاد؟ این روایت غلط است. ادامه عبور ما از مرز بعد از فتح خرمشهر، استدلالهای نظامی و کارشناسی مرحوم تیمسار قاسمعلی ظهیرنژاد رئیس ستاد مشترک ارتش بود. جلسهای پس از فتح خرمشهر با حضور اعضای شورای عالی دفاع خدمت امام تشکیل شده است، در آن جلسه امام میگوید «از مرز عبور نکنیم». آقای ظهیرنژاد «میگوید ما باید برویم تا به یک عارضه طبیعی قابل پدافند برسیم». در جلسه دوم شورای عالی دفاع خدمت امام، دوباره امام میگوید «بجنگیم ولی از مرز عبور نکنیم». به عبارت دیگر تنها مخالف عبور از مرز پس از فتح خرمشهر، امام خمینی(ره) بوده است. مرحوم ظهیرنژاد دوباره این استدلال عملیاتی و نظامی را مطرح کرده است که «باید برای دفاع به یک عارضه طبیعی قابل پدافند بچسبیم». آقا محسن رضایی نیز این نظر را تأیید کرده است و آقای هاشمی هم این دیدگاه را از نظر سیاسی تکمیل کرد و گفت «اگر بخواهیم جنگ را تمام کنیم باید دست برتر را داشته باشیم». امام چهار ایراد به مسئله عبور از مرز میگیرد ولی در جلسه شورای عالی دفاع وقتی این استدلال مطرح شد و آقا محسن هم تأیید کرد، امام در نهایت عبور از مرز را پذیرفت.
برخی معتقدند مرحوم هاشمی در فرماندهی جنگ خیانت کرد چون شعار جنگ جنگ تا دفع فتنه را به جنگ جنگ تا کسب یک پیروزی تغییر داد و استناد میکنند به سخنرانی امام در ۱۰ روز قبل از پذیرش قطعنامه و می گویند «امام گفتند هر کس صحبت از پایان جنگ کند خائن به رسول الله است» اما آقای هاشمی رفت و استدلال کرد و امام را برای پذیرش قطعنامه قانع کرد، نظر شما چیست؟
دیدگاه آقای هاشمی از اول این بود که ما جنگ را با برتری نظامی و با دست بالا و با کمک دیپلماسی و مذاکره پایان دهیم. ایشان از اواخر سال ۱۳۶۲ بطور آشکار چنین نظری را داشت. البته آقای محسن رضایی میگفت با بسیج امکانات و ظرفیتهای کشور می توانیم با چند برابرکردن قوای رزمی، ارتش عراق را در جبههها شکست دهیم و صدام را تسلیم خواسته های ایران کنیم. اما دیگران درباره نحوه خاتمه دادن به جنگ بحثی نکردهاند. امروز هم که آمریکاییها چنین طرحی برای فروپاشی اقتصاد ایران دارند، مسئله ما این است که برنامه کشور برای ناکام گذاشتن و جمع کردن طرح آمریکایی ها چیست؟ اینجاست که مسئله مذاکره به عنوان ابزار سیاست خارجی اهمیت پیدا می کند والا وقتی آمریکا از موضع بالا حرف می زند، چه صحبتی برای مذاکره وجود دارد. به هر حال اگر آقای هاشمی رفسنجانی عامل ختم جنگ شده باشد بزرگترین خدمت را به ایران و انقلاب کرده است. اما به فرض که ما در تیر ماه سال ۶۷ قطعنامه ۵۹۸ را نمیپذیرفتیم، چه اتفاقی می افتاد؟ چه راه حل دیگری وجود داشت؟ در آن مقطع زمانی، ابتکار عمل در جبههها به لحاظ نظامی در اختیار ارتش عراق قرار گرفته بود. ارتش ایران فقط در منطقه فکه حدود ۱۷ هزار اسیر داد و سپاه هم فاو را از دست داد. آمریکا و شوروی تصمیم گرفته بودند که عراق را آنقدر تقویت کنند که ما پیروز نشویم و یا حتی شکست بخوریم. حالا اگر قطعنامه را نمیپذیرفتیم، عراقیها تا این طرف جاده اهواز خرمشهر و تا نزدیکی رودخانه کارون آمده بودند. بعضی از فرماندههان لشکرها و تیپ های سپاه به صورت تکور می جنگیدند و آرپی جی به سمت تانکهای عراقی شلیک می کردند. حالا ما باید یا سرزمین های بیشتری را از دست می دادیم تا بگوییم حرف مرد یک کلام است و یا با یک اقدام ابتکاری، تهاجم جدید ارتش عراق را متوقف میکردیم. بنابراین طبق گفته امام خمینی، حرف مرد همیشه یک کلام نیست، بلکه هر موقع مرد، متوجه شد باید در جایی تصمیمش را عوض کند تا تمامیت ارضی کشور حفظ شود، باید این کار را انجام دهد.
امام تا حدود ۱۰ روز پیش از پذیرش آتش بس میگفت صحبت درباره پایان جنگ خیانت به رسول الله است، زیرا ایشان می خواست قوای کشور را علیه دشمن بسیج کند، اما همین امام خودش برای پذیرش آتش بس و قبول قطعنامه تصمیم گرفت. آقای هاشمی رفسنجانی در ماههای آخر جنگ، بارها از این پیشنهادها داد، اما امام نپذیرفت و تصمیم نگرفت. اما همین امام وقتی متوجه شد وضعیت و شرایط جبههها به گونه ای است که جنگیدن به ضرر ماست، این تصمیم بزرگ را گرفت که نجنگیم و همین تصمیم درست، ما را به پیروزی رساند. به عبارت دیگر ما در آن مقطع زمانی با "نجنگیدن" بر ارتش بعثی عراق و صدام حسین پیروز شدیم. این تصمیم بزرگ و به موقع، ایران را موفق کرد.
در آن شرایط خطیر، در واقع ما با نجنگیدنمان به تمام انتظاراتی که از جنگیدن با صدام داشتیم رسیدیم. میخواستیم صدام حسین در عراق حاکم نباشد که این اتفاق افتاد و از بین رفت. ما می خواستیم ارتش بعثی در مقابل ما نباشد که این اتفاق افتاد و از بین رفت. ما می خواستیم حکومت در عراق دست کسانی باشد که دشمن ما نباشند، این اتفاق افتاد. ما چه می خواستیم که نشد؟ ما می خواستیم معاهده ۱۹۷۵ را که صدام پاره کرد، خودش بپذیرد که خودش هم پذیرفت. بنابراین ما با پذیرش قطعنامه ۵۹۸ به نتایج خیلی بزرگی رسیدیم. اگر ما قطعنامه را نمی پذیرفتیم چه اتفاقی می افتاد؟ معلوم نبود چه خطراتی ما را تهدید می کند. امام به نظرم یک تصمیم درست، به موقع و بسیار بزرگی گرفت. اگر آقای هاشمی رفسنجانی این کار را کرده است، باید مجسمه اش را از طلا درست کنند که چنین خدمتی به مردم ایران کرده است و با پایان دادن به جنگ، فرصت را برای سازندگی کشور فراهم آورد.
چرا شاهد یک جدال رسانهای بین آقای هاشمی و آقای رضایی سر همین بحث پایان جنگ در دهه هشتاد بودیم، دو طرف نامههایی را از امام مربوط به سال ۶۷ نشان دادند تا صحیح بودن نظر خود را اثبات کنند. دیدگاه آقای محسن رضایی این بود که ما جنگ را میتوانیم با شکست دادن یا تسلیم ارتش عراق به پایان برسانیم ولی راه حل این موضوع این است که تمام ظرفیتهای کشور بسیج شود و در اختیار جبهه ها و جنگ قرار بگیرد. یعنی مثلا یک دفعه ۶۰ لشکر جدید درست کنیم. مردم داوطلب با تعداد بیشتری به جبههها بیایند؛ خیلی از تجهیزات و جنگ افزارها به سپاه داده شود و دولت هم تمام توانش را در اختیار بگذارد، در این صورت میتوان از نظر نظامی به گونه ای عمل کرد که ارتش عراق در مقابل ما فرو بریزد یا تسلیم شود. من هم معتقدم این کار از نظر نظامی امکانپذیر بود، ما خیلی جاها در شب عملیات جلو میرفتیم اما بعد از شکستن خطوط مستحکم دفاعی ارتش عراق و از روز دوم عملیات، دیگر قدرت ادامه دادن و پیشروی در عمق مواضع دشمن را نداشتیم. والا اگر یگانهای احتیاط و آزاد بیشتری داشتیم میشد سازمان ارتش عراق را فرو ریخت، اما معلوم نبود این کار الزاما منجر به ختم جنگ شود.
آقای هاشمی رفسنجانی معتقد بود که ما باید برای ختم جنگ فکر کنیم این گونه نیست که دنیا اجازه دهد، ما بغداد را بگیریم تا صدام سرنگون شود و جنگ خاتمه پیدا کند. قدرتهای بزرگ در چنین شرایطی احتمالا علیه ایران وارد عمل می شوند و بهتر است ما از موضع بالا و با کمک دیپلماسی و مذاکره، جنگ را خاتمه بدهیم. در واقع آقای هاشمی و دولت معتقد بودند «ما تمام ظرفیتی که از کشور امکان داشت پای جنگ بیاوریم، آوردیم و بیش از این، دیگر امکان پذیر نیست، چون ضمن اداره جنگ، مردم هم باید بتوانند زندگی کنند، نمیتوانیم زندگی مردم را تعطیل کنیم». در سال آخر جنگ حدودا ۶ میلیارد دلار درآمد نفت کشور بود، دولت ۳ میلیارد دلار آن را به تامین کالاهای اساسی جهت معیشت و برای زندگی مردم، اختصاص داد و حدود ۳ میلیارد دلار را هم به جنگ تخصیص دادند. دولت معتقد است، ما تمام ظرفیتی که لازم بود پای کار آوردیم و بیش از این مقدور نبود، اما آقای رضایی معتقد بود می شد کارهای بیشتری انجام داد. این دو دیدگاه است و اشکالی هم ندارد و الزاما هم با یکدیگر در تضاد نیستند.
در دورهای که آقای هاشمی فرمانده جنگ بود، خودتان عملکرد ایشان و تصمیماتش را چه طور ارزیابی می کنید؟ میتوان نمره قبولی به او داد؟ من مسئول نمره دادن نیستم. آقای هاشمی تمام ظرفیتش را در این دوران به کار گرفت ولی آقای هاشمی در ابتدای کار، فرمانده نظامیای که یک ستادی برای فرماندهی ارتش و سپاه داشته باشد نبود. ارتش نظر میداد، سپاه طرح می داد و آقای هاشمی تصمیم نهایی را میگرفت و بیشتر این ظرفیتها را با هم هماهنگ می کرد. به نظر من آقای هاشمی رفسنجانی تمام استعداد و ظرفیتش را به کار گرفت ولی باید توجه کنیم او همزمان رئیس مجلس شورای اسلامی هم بود یعنی کارهای دیگری هم داشت. آقای هاشمی در آن زمان خیلی تلاش کرد که ظرفیت کشور را به پشتیبانی جنگ بیاورد و تا میتوانست آورد.
در دوره ایشان، ظرفیت پدافند هوایی ارتش بیشتر به کار رفت، پشتیبانی و هماهنگی ارتش افزایش یافت و ظرفیت کشور بیشتر بسیج شد. ایشان حتی چند سفر خارجی برای خرید سلاح و موشک انجام داد. به هر حال این ظرفیت کشور بود. آقای هاشمی نسبت به همه شخصیتهای رده بالای ایران، یکی از شایسته ترین افراد برای فرماندهی جنگ بود چون مسائل جنگ و مسائل نظامی را تقریبا از همه بهتر میفهمید و در جزئیات مسائل عملیاتها وارد می شد و برای کاهش مشکلات جبههها وقت میگذاشت. او در سالهای آخر جنگ، به توانمندیهای ارتش و سپاه خیلی اشراف پیدا کرده بود و بالاخره در آخر جنگ فهمید ارتش چگونه میتواند بجنگد و سپاه چگونه قادر به طرح ریزی و انجام عملیاتها است.
دلخوری سپاهیها از پذیرش قطعنامه، چرا به پای آقای هاشمی نوشته شد؟ کسی دلخور نبود. اینها بعدا مطرح شد. البته بعضیها ناراحت بودند چون فکر میکردند ما می توانستیم به نتیجه بهتری برسیم و گریه میکردند. ما خودمان هم این طور بودیم. برخی تصور می کردند، شاید با پذیرش قطعنامه شکست خورده ایم. علت این است که امام، عبارت جام زهر را در بیانیه خود به کار برد یعنی نمیخواستیم از طریق قطعنامه، جنگ را خاتمه دهیم بلکه میخواستیم با پیروزی مطلق بر عراق به این هدف دست یابیم. این ناراحتیها بود.
آقای هاشمی از جمله کسانی بود که بعد از جنگ عامل آن شد که ارگانهای نظامی سپاه و ارتش وارد حوزه عمرانی، سازندگی و اقتصادی شوند، به نظر شما تصمیم درستی بود؟ خیلی کار خوبی کرد. معمولا بعد از پایان جنگ در هر کشوری، ظرفیت نیروهای مسلح به ویژه در حوزه ماشین آلات و ظرفیت های مهندسی عظیم است. این ظرفیت یا باید از بین میرفت یا برایش کار درست میشد. آقای هاشمی بعد از جنگ که هنوز خیلی شرکت های خصوصی وجود نداشتند، این ظرفیت را در سدسازی و جاهای مختلف به کار گرفت. سد کرخه را سپاه ساخت که خیلی کار عظیمی بود اما وقتی این ظرفیتها در سازندگی استفاده میشود بعدا باید مراقبت کرد که جایگزین بخش خصوصی نشوند، باید همه تلاش کنند تا اقتصاد کشور توسعه پیدا کند. در مجموع استفاده از ظرفیت نیروهای مسلح برای کمک به کشور در حوزه سازندگی در همه دنیا انجام میشود. همین الان برای مواقع اضطراری مثل زلزله و سیل و بلایای طبیعی، ارتشها را در همه دنیا به کار می گیرند چون ارتشها همیشه که جنگ ندارند ولی یک ظرفیت آماده عظیم هستند، این توان باید در کمک به مردم استفاده شود و خیلی کار خوبی است ولی فقط مسئلهای که وجود دارد این است که باید مراقبت کرد که آنها جایگزین بخش خصوصی نشوند و جلوی توسعه بخش خصوصی را نگیرند.
این شائبه وجود دارد که آقای هاشمی برای دور کردن دلخوری سپاه و بسیج از خود به علت پذیرش قطعنامه، این کار را کرد؟
شروع این کار از طرف آقای هاشمی نبود، بلکه آقای محسن رضایی که فرمانده کل سپاه بود تشکیل قرارگاه سازندگی خاتم الانبیا را پیشنهاد کرد. حتی آقای رضایی با کمک آقای هاشمی تشکیلاتی به نام پیشگامان سازندگی درست کرد اما آن تشکیلات ادامه پیدا نکرد؛ اما قرارگاه خاتم الانبیا درست شد که سپاه بتواند ظرفیتهای سرمایه انسانی و مهندسی خود را خارج از حوزه نظامی در حوزه سازندگی استفاده کند. بنابراین شرکت در سازندگی ایران، پیشنهاد خود سپاه بود و آقای هاشمی هم استقبال کرد و بستری فراهم آورد تا این امکانات در پروژههایی که بخش خصوصی برای ورود به آنها آمادگی کافی ندارد، به کار برود. مهمترینش هم در آن زمان، اقدام به ساخت سد کرخه در منطقه عملیاتی فتح المبین بود.
دیدگاه تان را بنویسید