اقتصاد آنلاین: ناگفتههایی درباره بابک زنجانی را در گفتوگو با یکی از دوستان وی منتشر کرده است که متن کامل آن را در زیر میخوانید: در ارتباط با پرونده زنجانی تاکنون افراد زیادی دستگیر شدهاند که نمونه آخر آن بازداشت هفت نفر از مدیران ارشد نفتی دولت گذشته و بعضاً دستیاران و تاجرانی بوده که زنجانی با آنها ارتباط داشته است. بابک زنجانی بدون شک جنجالیترین مرد میلیاردی ایران است که پرونده فساد اقتصادیاش کماکان رتبه اول را به خود اختصاص داده است؛ پروندهای که با گذشت زمان اسامی مدیران زیادی را در همه حوزهها به خصوص حوزه نفتی به خود دیده است. فساد هشت هزار میلیاردی یکی از بدهیهای وی به شرکت نفت است که به گفته بیژن زنگنه نمیتواند کار یک شخص باشد و احتمالا افراد دیگری هم در این کار دخیل بودهاند. در ارتباط با پرونده زنجانی تاکنون افراد زیادی دستگیر شدهاند که نمونه آخر آن بازداشت هفت نفر از مدیران ارشد نفتی دولت گذشته و بعضاً دستیاران و تاجرانی بوده که زنجانی با آنها ارتباط داشته است. اما درباره این که بابک زنجانی چگونه و با کمک چه کسانی در مدتی کوتاه به یکی از بزرگترین میلیاردرهای ایران تبدیل شد را در
گفتوگویی با یکی از دوستان صمیمی وی بررسی کردیم. این فرد که بازنشسته یکی از بانکهای دولتی ایران است از رابطه صمیمانه خود با زنجانی قبل از رونمایی از تخلفات وی در پرونده فسادهای مالیاش میگوید و اینکه چگونه یک جوان بلند پرواز و در عین حال خسیس در مدت کوتاهی ره صد ساله را رفته است. در یکی - دو سال گذشته کوه یخی بنام بابک زنجانی در فضای سیاسی و اقتصادی کشور مطرح شده است؛ چقدر با او آشنایید و شروع این آشنایی از کجا بوده است؟ روزی آقای بابک زنجانی که جوان 20 سالهای بود توسط یکی از دوستان به من معرفی شد که از بانکی که در آنجا مشغول بودم از من دست چک بگیرد. در آن زمان شما در کدام بانک بودید؟ سال 74 یا 75 در بانک ملت شعبه (...) سال 74 یا 75 با یک دوستی پیش شما آمد؟ بله؛ با یکی از مشتریان بانکی که در طی مراودات کاری با هم دوست شده بودیم. گفتم چه کار میخواهید بکنید؟ گفت: میخواهیم با او (زنجانی) در کار صادارت پوست به ترکیه برویم. گفت: بچه زرنگی است و میتواند این کار را بکند. من هم قبول کردم و برای ایشان حساب مشترکی باز کردم که بعدها اگر در کار خلاف رفت ایشان بتواند پاسخگو باشند. برای زنجانی حساب مشترک باز
کردیم؛ تا اینکه ایشان بعد از یکی دو سال که در این بانک کار میکرد روزی با یک وانت پیکان پیش من آمد. یکی دو سال در آن شعبه کار میکرد؟ بله شما مسئول شعبه بودید؟ خیر؛ ولی در آن بانک مسئولیتی داشتم. در آن زمان من دیگر او را به اسم کوچک صدا میزدم. گفتم بابک چه کاری انجام میدهی؟ گفت: من یک دفتر در آنکارا دارم. این پوستها را درست میکنم و به ترکیه میفرستم و بعد از آنجا به ایتالیا. پرسش- در این مدت با حسابش کار میکرد؟ بله کارهای ارزی انجام میداد؟ خیر؛ ریالی بود. چقدر گردش مالی داشت؟ یادم نمیآید؛ اما در آن زمان چک درشتش 100 هزار تومان بود. بعد از آن بود. یک روز جمعه بود که بابک من را با همان وانت پیکانی که گفتم به سولهای در چرمشهر برد و توضیح داد. پرسیدم چند تا از اینها داری؟ گفت: یکی حداکثر دو تا که مقدار هر کدام از چرمها حدود بیست تن هست. ا ین چرمها رو با چی میبرد؟ با تریلی. اینجا میداد چرمشهر برایش دباغی میکردند. شما در جریان کارهای تجاریاش با آنکارا بودید؟ بله شما را برد که آن جا را نشان بدهد؟ بله؛ آن موقع بود که گفت فلانی اگر میخواهی با من مشارکت کن. در آن زمان بین پنج تا پنج و نیم میلیون
تومان به وی پول دادم. بعد از آن بود که دیگر وی گم شد و چند وقتی او را ندیدم. چون در آن زمان موبایل نیز آنقدرها نبود که بتوان به راحتی به کسی دسترسی داشته باشی. این پول را از ما گرفت و بعد نفهمیدم که با آن چه کرد. رفت و گم شد و در این مدت من و دوست مشترکمان هر دو از وی بی خبر بودیم و بعد از گذشت چهار یا پنج سال خبردار شدیم که در این مدت در زندان به سر برده است. بعد از بیرون آمدن از زندان بود که نام خانوادگیاش را از زنجانی پور به زنجانی تغییر داد. پرسش- در این مدت حسابی که نزد بانک بود تکلیفش چه شد؟ یک مقدار چک داد که آنها هم در حد 300 هزار تومان بود که برگشت خورد. تقریباً اوایل دهه 80 بود که بعد از 4 تا 5 سال آمد. گفتم: در این مدت کجا بودی؟ گفت: من در کیش کارخانه زدم و از من دعوت کرد که با او به کیش بروم. در کیش دو سوله در شهرک درختی داشت که یکی از آنها کارخانه اسپری خوشبو کننده با مارک سورینت و ژل ضد عفونی کننده دست بود و یکی دیگر هم کارخانه سس گوجه بود. سس گوجهها را از چین در حلب 17 کیلویی میآورد و آنها را تبدیل به سس یک نفره میکرد و به رستورانها میداد. امکانات این کارخانهها چگونه بود؟ در آن زمان
فقط این دو سوله را داشت با 30 تا 40 نفر کارگر. در آن زمان رابطه تجاریاش با آنکارا و دوبی و مالزی هنوز مطرح نشده بود؟ خیر؛ مطرح نبود. درباره بحث زندان رفتنش هم خودش در مصاحبهای که انجام داده بود گفته بود که پولهایش را خوردهاند و چکهایش برگشت خورده است اما به نظر من زنجانی آدمی نبود که کسی بتواند پولش را بخورد. بابک زرنگ بود و هیچ وقت چیزی همراهش نبود. تنها چیزی که در جیب داشت داشت دو دستش بود. تنها چیزی که در جیب داشت داشت دو دستش بود. او فقط یک کت و شلوار مشکی داشت با یک پیراهن سفید و در برخی اوقات یک خودنویس. بعد از آن برای کارهای بازرگانیاش یک خانه قدیمی در امیرآباد را به عنوان دفتر کارش گرفت. در آن زمان یک چک 150 میلیون تومانیاش برگشت خورد و هر روز به بانک میآمد و میگفت این چک را پر کنید. هیچوقت سراغ پولتان را نگرفتید؟ شما چطور مدیر بانکی بودید که تضمین نگرفتید؟ چرا؛ چک داشتم ولی بعد از آن همه مدت حتی اگر پول من را هم میداد دیگر ارزشی نداشت. بعد از مدتی بابک در کار بانکها و چکهای جیرو شده رفت. مدتی نیز در کار السی بود. در دوبی درصدی میگرفت و السی خرد میکرد. با این تفاسیر بابک زنجانی
در بازه 15 ساله بر اساس رابطهها و رفاقتهایش پیش رفته است و تا سال 85 نهایتاً دو تا کارخانه داشته است؟ بله همین طور است. بعد از چند سالی که از زنجانی خبر نداشتم روزی در جایی بودم که دوستان صحبت میکردند. در آنجا آقایی میگفت ما ملکی در ایران زمین داشتیم و آقایی درجا برای خرید آن 85 میلیارد تومان چک کشید. من در آنجا وقتی اسم زنجانی را شنیدم یک مقدار کنجکاو شدم ببینم این زنجانی که میگویند کیست. وقتی متوجه شدم بابک را میگویند. پرسیدم شما این آدم را چقدر میشناسید؟ گفتند: این را میدانیم که خیلی ثروتمند است و همیشه دست به چک. دیگر من از سال 90 او را ندیدم تا الان؛ ولی از راه دور خبرهایی داشتم که چه کارهایی میکند. حتی به بعضی از دوستان میگفتم وارد کار با این شخص نشوید چون من او را از 20 سالگی میشناختم و رفت و آمدهای زیادی با او داشتم. با خانوادش هم ارتباط داشتید؟ بله؛ او از هر کسی برای رسیدن به خواستههایش استفاده میکرد. همسر بابک زنجانی کارمند یکی از بانکهای دوبی بود. یک روز به او گفتم با این خانم چگونه آشنا شدی؟ گفت: "خیلی دختر زرنگی است، میتواند کارهای من را خوب هماهنگ کند و برای السیهایم به او
نیاز دارم." اسم همسر زنجانی ثریا بود که به او سوری میگفت. بعدها از او پرسیدم بابک اسم سورینت را از کجا آوردی و گفت اسم آن را از اسم همسرم برداشتم و به آن یک "نت" اضافه کردم. فرزندی نداشتند؟ خیر؛ بابک کلاً پدر، مادر و یک خواهر داشت. پدر وی بازنشسته راه آهن بود و به نظرم خرید باشگاه راه آهن نیز بدون ارتباط با عرق وی نسبت به شغل پدرش نبوده است. بعد از اینکه بابک پول من را خورد یکبار پیش پدرش رفتم که در یک قنادی در خیابان فاطمی کار میکرد سراغ او را گرفتم پدرش گفت: "من خیلی بتوانم زندگی خودم را بچرخانم". در جریان خرید و فروش ارز توسط او بودید؟ من هیچوقت نفهیمدم که او سرباز بانک مرکزی بوده یا کارمند نوربخش بوده ولی با شناختی که دارم فکر میکنم دروغ گفته است. ولی یک بار به من گفت یک روزهایی من ارز بانک مرکزی را میفروختم . "بانک این ارزها را با یک قیمتی میداد و من آن را با ارز آزاد میفروختم". اما گفت: "این ارز را یک ماه بعد تسویه میکردم". میدانید ظرف مدت یک ماه چقدر سوددهی برای او داشته است؟ آن پول را در حساب مشترک شما نمیآورد؟ نه؛ آن حساب دیگر تمام شد. ایشان گفتهاند اول کار ارز انجام میدادند بعد کار
سالامبور؟ خیر؛ تجارت سالامبور برای سال 74 یا 75 بوده است و و ارز برای سال 82 تا 83. یعنی زمان دولت احمدینژاد نبوده است اما چیزی که برای من در این میان مهم و جالب است این است که کسی که من را به کیش برد و برای برگشتن از آنجا به تهران برد به دنبال بلیت ارزان میگشت و در آخر هم دو بلیت ارزان قیمت پیدا کرد چگونه این شد؟! زنجانی تا سال 85 خیلی معمولی بود. حتی سال 90 هم خیلی معمولی بود. یک بار وقتی معاملات میلیاردی او را شنیدم دیگر طاقت نیاوردم و با او تماس گرفتم که ببینم اوضاع از چه قرار است. آن زمان شنیده بودم که قرار است برایش جشن کارآفرین برتر را بگیرند. گفت: "میای کیش رئیس (به من می گفت رئیس)؟ اینجا مهمان دارم". گفتم: مهمانهایت چه کسانی هستند؟ گفت: چهار روز مهمانی دارم وزیر رفاه را دعوت کردهاند و من به عنوان کارآفرین نمونه معرفی شدهام، اما من نرفتم. یک روز در یک تماس تلفنیاش گفت: "رئیس! میخواهی قشمایر را برایت بخرم؟" گفتم: دوباره برایم بازی در میآوری؟ گفت: نه. اما من ماندهام که چگونه بابک، بابک شد معلوم نیست! انگار همهچیز شوخی بود. یک زمان حرف پیش آمد که یک نفر هواپیما وارد کرده و قشمایر را
خریده است. من به آنها گفتم: حواستان باشد زنجانی روند رو به رشدی نخواهد داشت. در آخر هم همه آنها گرفتار شدند و پول قشمایر را هم نداد. این ماجرایش در تاجیکستان و مالزی را نگفته بود؟ نه اینها برای سال 91 بود که دیگر با وی ارتباط نداشتم. ایشان در دوبی دفتر داشتند. از مؤسسه مالی و اعتباریشان خبر داشتید؟ مؤسسه مالی و اعتباری را خبر نداشتم؛ ولی دفتر دوبی رو خبر داشتم. یک بار دیگر در این مدت با من تماس گرفت و گفت یک تسهیلاتی به من بده و من گفتم مثل ماجرای سال 74 و 75 میشود و قبول نکردم. پرسش- در این رفت و آمدها او هنوز خریدهای بزرگ در تهران را انجام نداده بود؟ ساختمانها؛ زمین؟ من شنیده بودم در کیش هر کسی میخواهد هر چیزی را بفروشد، زنجانی آن را میخرد. پرسش- در آن سفر کیش هنوز این خریدها پیش نیامده بود؟ نه هنوز؛ در آن زمان فقط در حد دو تا سوله بود. حتی شبها هم همانجا با هم میخوابیدیم. پرسش- داستان ارز خریدن برای قبل آن بوده است؟ بله؛ اما بابک همیشه بلند پرواز بود و دوست داشت خیلی متشخص باشد. پرسش- یعنی احتمال این که این فرد آدم عدهای خاص بوده، وجود داشته است؟ بعید نیست. پرسش- یعنی کارها به نام و امضای
او بوده است. آن چیزی که شما میگویید در بازه 5 ساله بعید است. این از بدیهیات است که کسی نمیتواند این گونه به ثروت برسد و اینکه این شخص آدم کسانی بوده باشد احتمالش بیشتر است؟ بله؛ تا سال 84 و 85 کاملاً عادی بود و دنبال گرفتن وام و خریدهای ارزان بود؛ اما بعد از 8 سال این گونه شد. بعدها هم از یکی از دوستان که در هواپیمایی بود شنیدم که زنجانی قشمایر را خریده است. گفتم این آدم زرنگی بود و اهل زد و بند اما نه دیگر این گونه. میگفتند در کیش و تهران در کار خرید ملک رفته است. یادم میآید زمانیکه به آلمان برای گرفتن تسهیلات بانکی برای خرید کشتی رفته بودیم (چون من بعد از بازنشستگیام به دنبال فعالیت تجاری بودم) در راه برگشت به او گفتم دوست من در کشتیرانی است میتوانی به ما در کارهای تجاری کمک کنی؟ گفت: دو تا سه ماه دیگر به دوبی میخواهم بروم آنجا دوستی دارم که میتواند به شما کمک کند. بعد از مدتی با شریکم به دوبی رفتیم به دفتر مدیر شرکت. مدیر آن شرکت یک آقای ترکی بود و از ما پرسید: چقدر میخواهید؟ گفتیم 10 میلیون دلار اما چقدرش را میتوانید پرداخت کنید؟ گفت: دو میلیون دلار برای دو تا سه سال و ما هم قبول کردیم.
این شخص یک السی صادر کرد و گفت هر جا بخواهید میتوانید از این استفاده کنید. بعد از آن ما به هر بانک اماراتی که رفتیم دیدیم که این سند اصلاً مبنا ندارد. یعنی شناسنامه اصل است ولی هویتش اصل نیست؟ بله؛ شناسنامه اصل بود ولی هویتش اشتباه بود. بعد از یکی - دو سال دیگر ارتباط زیادی با او نداشتم. ثروت دو سال اخیر مطمئن هستم که پول خودش نبود. بابک توانایی و جرأت خاصی در چک کشیدن داشت. یک بار دیدم 10 میلیارد چک کشید فکر میکنم سال 89 یا 90 بود؛ گفت: "میخواهم دو ساختمان در مرکز شهر بین ویلا و قرنی بخرم". گفتم برای چه کاری میخواهی؟ گفت: هر چی پیش بیاید؛ فعلاً میخواهم رستوران باز کنم. آیا بابک مثل مهآفرید خسروی کیف پول میداده به مدیران و متعاقباً رانت به دست میآورده یا نه؟ خیر؛ بابک اهل رانت دادن به کسی نبوده است. هیچ وقت ندیدم که بگوید این قدر به فلانی دادم یا آنقدر به فلانی. شما میگویید که این شخص به کسی رانت نمیداده است؟ بله؛ من هیچ وقت ندیدم او چیزی در دستش باشد؛ فقط سوئیچ بود. ماجرای قنادی که راه انداخت چی بود؟ سورینت ایران زمین را نیز به تبعیت از شغل پدرش در دوران بازنشستگی در کار قنادی زده است.
تحصیلات زنجانی چی بود؟ دیپلم. در سالهایی که من در بانک مشغول بودم بارها شده بود که برای گرفتن تسهیلات سراغ من آمده بود و درخواستهایی از من داشت. من هم مستقیم آب پاکی را روی دستش نمیریختم و برای انجام ندادن کار بهانه میآوردم و میگفتم چک برگشتی داری و مواردی از این دست. اما یک بار که در سال 89 که برای گرفتن تسهیلات 400 میلیونی پیش من آمده بود، زمانی که خواستم پرونده وی را از همکارم بگیرم، او گفت: پرونده وی بررسی شده است و پرداخت وام به این شخص توجیه ندارد. آن زمان وی واقعاً برای دریافت یک وام با این مبلغ خیلی نیازمند بود. ولی دو سال بعد آدمی میشود بالغ بر 10 هزار میلیاردی؟! بله. شما میگویید او از بانکها تسهیلات میگرفت. سوالی که مطرح است این است که چگونه بانکها با توجه به چکهای برگشتی وی تسهیلات میدادند و به او اعتماد میکردند؟ او در زندگی شخصیش اهل پول خرج کردن نبود. از سال 74 و 75 که با وی آشنا شدم تا سال 89 و 90 من چیز خاصی از او ندیدم. در رفتارهای شخصیاش چقدر اهل راست گفتن بود؟ همه دروغ و کلک بود یا صداقتی هم در آن دیده میشد؟ من صداقتی ندیدم. هر کاری میدانستم یک جایش ایرادی داشت. هر کاری
میکرد منم منم میکرد. فقط همان کیش که سولههایش را دیدم که ژل ضدعفونی کننده و اسپری و کرم تولید میکرد و میگفت: "این جنسها را با برچسب خارجی میفرستم دبی و در آنجا خودم اینها را میفروشم آنجا یکسری تاجرها هستند که این جنسها را میخرند." خودش شخصی بود یا کسانی هم به او کمک میکردند؟ من غیر از آن آقایی که در کیش بود هیچ شخص دیگری را ندیدم. میگفت آن آقا پست و مقام زیادی دارد و من خیلی با او صمیمی هستم. بعد آن گونه که فهمیدم آن آقا به فرودگاه پیام کرج منتقل شد. بعد گفت میخواهم در فرودگاه پیام کرج سه سوله بزنم همان کاری که در بازار پایتخت و بازار موبایل انجام میدهند من هم لوازم کامپیوتری به آنجا میبرم و به فروش میرسانم. کلاً همه کارهای او نصفه و نیمه بود. از روابط خودش در ساختار قدرت چیزی نمیگفت؟ نه؛ من ندیدم با آدمهای بزرگ رفت و آمد داشته باشد. فقط یک آقایی بود که بعد از تأسیس قشمایر از وی تقدیر و تشکر کرده بود مبنی بر این که هیچ فرد دیگری غیر از زنجانی نمیتوانست این کار را انجام دهد و اینها. البته من در دفترش رفت و آمد خاصی ندیدم. اصلا ندیدم هیچ کجا دست در جیبش کند. در رفتارهای شخصیاش به چه
چیزی بیشتر علاقه داشته است؟ هیچ وقت ندیدم صحبت از تفریح خاصی بکند. از صبح به دنبال کارهایش بود عصرها هم در دفتر خودش مشغول بود.
دیدگاه تان را بنویسید