سرویس بینالملل فردا؛ دیپلماسی انرژی نوشت*: خاورميانه پس از جنگ جهاني دوم براي خيلي ها با دو نشانة اصلي شناخته مي شود: نفت و رژيم صهيونيستي.
ايالات متحدة آمريکا در سال هاي پس از جنگ جهاني دوم کوشيد سياست خود را در منطقة ضعيف اما صاحب منابع نفتي ارزان خاورميانه بر اين دو پايه بنا کند. هنوز هم نسل جنگ سرد در خاورميانه از جمله در کشور خود ما٬ خاورميانه را با همين دو نشانه تفسير و تحليل و حتي پيش بيني مي کند. به قول معروف در خاورميانه همة راه ها به نفت يا تل آويو ختم مي شود.
براي فهم هر اتفاق و يا حادثه اي بايد نسبت آن را با اين دو شاخص فهميد و سپس آن را تحليل کرد. هدف آمريکا از حضور در خاورميانه تأمين امنيت انتقال نفت به اقتصاد جهاني و به تعبير چپ ها حفظ و تداوم نظام سرمايه داري جهاني است. خاورميانه نفت خام مي دهد و در ازاي دلارهايي که از اين راه به دست مي آورد کالاي مصرفي يا نظامي مي خرد يا اينکه اين پول ها را دوباره در غرب امن سرمايه گذاري مي کند. جنگ افروزي در خاورميانه هم با همين فرمول قابل فهم است. اقتصاد سرمايه داري براي خروج از بحران هاي چرخه اي نياز به خرابي دارد تا بتواند کالاهاي خود را از طريق بازسازي خرابي هاي جنگ بفروشد.
شرکت هاي نفتي جهاني حسب نيازهاي نظام سرمايه داري مرکز قيمت نفت را در بازارهاي جهاني کنترل مي کنند. هرگاه لازم باشد آن را کاهش مي دهند و هرگاه ضروري باشد افزايش مي دهند. در همين چارچوب نتيجه گيري مي شد و مي شود که حضور جمهوري خواهان در کاخ سفيد براي ايران بهتر از حضور دموکرات هاست زيرا جمهوري خواهان پيوندهاي نزديکي با شرکت هاي نفتي بين المللي دارند و لذا ترجيح مي دهند در راستاي کنترل قيمت نفت با ايران وارد درگيري جدي و طولاني مدت نشوند.
اما اين فهم و تصوير سنتي از خاورميانه و جايگاه نفت در آن پس از پايان جنگ سرد اندک اندک تغيير کرد و ما با خاورميانة متفاوتي روبه رو شديم که در آن نفت محوريت گذشتة خود را در جايگاه اين منطقه در اقتصاد و سياست بين الملل تا حدي از دست داده بود تا جايي که دولت اوباما از استراتژي نگاه به شرق و کاهش حضور آمريکا در خاورميانه سخن گفت.
خاورميانه اي که قرار بود از دل آن خاورميانة جديد، خاورميانة بزرگ و نظير اين ها بيرون بيايد با يک اتفاق ساده در تونس يعني خودکشي يک دست فروش وارد عصر بهار عربي شد که بي شباهت به انقلاب هاي دموکراسي خواه قرن هجدهم اروپا نبود. اين درحالي بود که پيش از اين اتفاق منطقة خاورميانه در سال ۲۰۰۳ شاهد مداخلة نظامي آمريکا در عراق و تغيير رژيم در اين کشور بود.
خيزش و رويش داعش هم معادلات را به مراتب پيچيده تر کرد و کار به جايي رسيد که حتي واشنگتن به اين جمع بندي رسيد که چاره اي جز کاهش حضور خود در خاورميانه ندارد. زيرا ادامة حضور آن در منطقه نه تنها منافع و سود چنداني نداشت بلکه زمينة گسترش آمريکاستيزي در منطقه را هم فراهم مي کرد. اين گونه بود که دولت اوباما سياست از منطقه، براي منطقه را در پيش گرفت و از ميزان مداخلات آمريکا در خاورميانه کاست. حتي برخي ها تمايل آمريکا براي رسيدن به توافق هسته اي با ايران را هم در اين چارچوب يعني کاهش تمايل واشنگتن به حضور در منطقه ارزيابي مي کنند.
اگر اوباما زنگ تغيير سياست آمريکا در خاورميانه را به صدا درآورد، ترامپ قصد دارد اين سياست را گسترش داده و از حضور واشنگتن در منطقه بازهم بکاهد. او با منطق تجارت پيشة خود مي گويد چرا آمريکا بايد هزينة تأمين امنيت کشورهايي مثل عربستان را بپردازد؟ در اين جا دو پرسش مهم مطرح مي شود: ۱- آيا دولت ترامپ و شخص ترامپ به اين باور رسيده اند که آمريکا در خاورميانه برخي هزينه هاي غيرضروري را مي پردازد؟ ۲- آيا ترامپ مي تواند انديشه هاي خود دربارة خاورميانه را عملي کند؟
در پاسخ به پرسش نخست بايد گفت که بعد از يازدهم سپتامبر و ظهور نو محافظه کاران اين انديشه در آمريکا تقويت شد که واشنگتن گاه بيش از حد لازم در منطقه مداخله مي کند، بي آنکه چنين مداخله اي باعث گسترش دموکراسي يا حداقل کاهش آمريکاستيزي شود.
نتيجة مداخلة نظامي آمريکا در عراق هم اين باور را در سطح افکار عمومي گسترش داد که واشنگتن مداخلة غيرضروري در منطقه دارد. وعدة اوباما مبني بر خارج کردن نيروهاي نظامي آمريکا از عراق در اصل برگرفته از نظرسنجي هاي صورت گرفته دربارة نارضايتي افکار عمومي از اقدام هاي نظامي جورج بوش پسر در عراق بود. بنابراين از زمان اوباما نه تنها محافل فکري و سياست گذاري بلکه افکار عمومي نيز مخالف افزايش حضور آمريکا در خاورميانه شدند، خواسته اي که سرانجام در دولت دوم اوباما وارد عرصه تصميم گيري شد و شکل عملي به خود گرفت.
اما واضح است که در عالم واقعي سياست ها ناگهاني اجرا نمي شوند. آمريکا براي کاستن از حضور خود در خاورميانه نياز به زمان دارد .حضوري که در پي جنگ جهاني دوم آغاز شد و بعد از حمله به عراق مورد ترديدهاي جدي در کل آمريکا قرار گرفت. دولت ترامپ و شخص خود او هم به تبعيت از همين روند کلي قصد دارند از حضور آمريکا در خاورميانه و مداخلة غيرضروري در آن بکاهند. هرچند از ادبيات خاص خود در اين مورد بهره مي گيرند.
اما پاسخ به پرسش دوم حداقل در شرايط کنوني که ترامپ تازه وارد کاخ سفيد شده دشوار است. نظريه پردازان انتقادي٬ دولت آمريکا را به يک شرکت تشبيه مي کنند که سهم لابي ها در تأثيرگذاري بر تصميم هاي آن از همه بيشتر است. به عبارت ديگر به نظر مي رسد که در آمريکا با لابي کردن مي شود بسياري از ايده ها را به نظام تصميم گيري تحميل کرد يا مانع اجراي بسياري از تصميم ها شد. لابي طرفدار اسرائيل در حضور گسترده آمريکا در خاورميانه منافعي دارد که در رأس آن ها مسئله امنيت است. اگر کاهش حضور آمريکا در خاورميانه باعث تهديد امنيت تل آويو شود، بدون شک اين لابي بسيار قدرتمند مانع آن خواهد شد. نکتة دوم اين است که در هيچ نظام سياسي دموکراتيک يک رئيس جمهور نمي تواند همة مطالبات خود را به مرحلة تصميم گيري و اجرا برساند و اين دربارة ترامپ هم صادق است. جامعة مدني و ساختار بروکراتيک دو مانع عمده در اين راستا هستند. نتيجه آن که حتي اگر ترامپ بخواهد نمي تواند آمريکا را کاملاً از خاورميانه خارج کند. اين کشور در چند سال آينده به يک حضور حداقلي در خاورميانه احتياج دارد طوري که بتواند از منافع خود در مقام يک قدرت بزرگ حفاظت کند.
اگر بر اين باور باشيم که ترامپ در سال هاي پيش رو به سمت سناريوي حضور حداقلي در خاورميانه حرکت خواهد کرد. پيامدهاي آن بر اهميت نفت چه خواهد بود؟ آيا با کاهش حضور آمريکا در منطقة امنيت خطوط انتقال نفت به واسطه اختلافات و درگيري هاي منطقه اي تهديد شده و قيمت نفت افزايش خواهد يافت؟ آيا تداوم انقلاب شيل توسط ترامپ باعث بي نيازي آمريکا از نفت خاورميانه خواهد شد؟ آيا ترامپ مي تواند با افزايش توليد نفت شيل مانع از کاهش قيمت نفت در بازار شود.
نقش روسيه در اين ميان چه خواهد بود؟ مخصوصاً اين که در پي بحران سوريه، مسکو حضور خود را در خاورميانه افزايش داده و ظاهراً قصد عقب نشيني هم ندارد. با توجه به اينکه کاهش قيمت نفت در بازار جهاني به ضرر اقتصاد روسيه و بلندپروازي هاي سياسي آن است. مسکو در مقابل افزايش توليد نفت شيل چه واکنشي نشان خواهد داد؟ مسئله چين را هم نمي توان از نظر دور داشت. پکن در سال هاي اخير موتور محرک رشد اقتصادي جهان و افزايش تقاضاي نفت خام بوده و اين کار تا حدي به لطف تجارت پکن با واشنگتن بوده است. حال ترامپ قصد محدود کردن تجارت با چين را دارد که مي تواند به کاهش هرچه بيشتر تقاضاي اين کشور براي نفت منجر شود. اين درحالي است که چين هنوزهم ذخاير نفت استراتژيک قابل توجهي دارد.
گذشته از همه اين ها انزواگرايي آمريکا در دولت ترامپ مي تواند اثر منفي بر اقتصاد جهاني و کشورهاي بريکس داشته باشد که پيامد احتمالي آن کاهش تقاضا براي نفت خواهد بود. درواقع جهاني شدن اقتصاد در تجارت به قدري رشد کرده است که حتي اقتصاد قدرتمندي مثل آمريکا هم نمي تواند آن را ناديده بگيرد.
ترامپ اگر بخواهد ملي گرايي اقتصادي پيشه کند ممکن است براي يقه آبي ها شغل ايجاد کند اما بدون شک باعث نارضايتي يقه سفيدهايي خواهد شد که رسانه ٬ نفوذ و اعتبار دارند و در جامعه مدني قدرتمندتر هستند. داستان نفت هم به جهاني شدن اقتصاد و تجارت گره خورده است. دولت ترامپ نمي تواند جداي از اقتصاد جهاني شده قيمت نفت را تعيين يا کنترل کند هرچند با تأسف بايد گفت خاورميانه در حد لازم به اقتصاد جهاني نپيوسته و لذا قدرتمند نشده است، چيزي که مي تواند اقتصاد آن را در برابر سياست هاي آمريکا آسيب پذير نگه دارد.
معناي ساده اين حرف آن است که آسيب پذيري خاورميانه از سياست هاي دولت ترامپ در حالت کلي و در مورد نفت در حالت خاص بيشتر از مناطق ديگري مثل شرق آسيا يا آمريکاي لاتين خواهد بود. اختلافات کشورهاي منطقه و ضعف دولت ها دو عامل عمده آسيب پذيري منطقه هستند. تا زماني که سازوکارهاي منطقه اي حل بحران ها و اختلافات در خاورميانه شکل نگيرد اين منطقه هم چنان نگران تغيير جهت گيري کاخ سفيد خواهد بود.
* دکتر رحمن قهرمان پور؛ تحلیلگر مسائل بینالملل
دیدگاه تان را بنویسید