دروغگویی سیاستمداران ذیل اندیشه نظریهپرداز روابط بینالملل
استاد دانشگاه و نظریهپرداز مشهور روابط بینالملل در کتابی به تشریح دلایل دروغگویی سیاستمداران در موضوعات سیاست خارجی به مردم کشورهای خودشان پرداخته است.
خبرگزاری فارس: اینکه «جورج دبلیو بوش»، رئیسجمهور اسبق آمریکا و اعضای کابینهاش افکار عمومی را در سال 2003 درباره سلاحهای کشتار جمعی «صدام حسین»، دیکتاتور سابق عراق جهت توجیه حمله به این کشور فریب دادند، اکنون در سایه اسناد و مدارک بینالمللی واقعیتی است که در آن تردیدی باقی نیست. شاید در اینکه رهبران سیاسی بسیاری کشورهای دیگر هم برای توجیه سیاستهایشان، به خصوص در عرصه سیاست خارجی، به «دروغگویی» متوسل میشوند نیز کمتر محل شک باشد. با وجود این، موضوع دلایل دروغگویی نخبگان سیاسی، علیرغم جاذبههایی که در میان عموم دارد، مسئلهای است که در ادبیات علمی کمتر به آن پرداخته و کمتر تبیین شده است. کتابی که در سالهای اخیر «جان مرشایمر»، استاد دانشگاه شیکاگو و نظریهپرداز روابط بینالملل با عنوان «چرا سیاستمداران دروغ میگویند؟» به چاپ رسانده، را باید اولین گام برای تبیین این مسئله تلقی کرد. «مرشایمر» در این کتاب - که خلاصه مهمترین بخشهای آن در زیر آورده خواهد شد- تلاش میکند با تقسیمبندی گونههای مختلف دروغپردازیهای رهبران کشورهای جهان و شاهد آوردن از نمونههای تاریخی، الگویی نظری برای توصیف، تبیین و پیش بینی دروغهای راهبردی نخبگان سیاسی و دلایل آنها ارائه کند. هسته اصلی بحث «مرشایمر» (که به گفته خودش در نگاه اول ممکن است قدری عجیب به نظر برسد) را این اصل تشکیل میدهد که نخبگان سیاسی معمولاً در مناسباتی که با دیپلماتها و همسلفانشان در سایر کشورها دارند کمتر احتمال دارد به دروغ متوسل شوند تا زمانی که طرف حسابشان مردم کشور خودشان است. از آن رو که امروز سالگرد حصول توافقی است که بسیاری از وعدههای مطروحه در خصوص آن به جامعه ایرانی که از سوی مدافعانش مطرح میشد، واقعیت نیافته است، شاید رجوع به این دیدگاه مرشایمر قابل توجه باشد. این بحث طبعا یک بحث علمی است و صاحبنظران ممکن است پارهای از انگارههای مطرح شده در آن را نپذیرند اما این امر خود میتواند گشایش بحث را از پی داشته باشد. مرشایمر بارزترین مثال برای اصل گفته شده در بالا را رفتار سیاستمداران دو کشور آمریکا و عراق، قبل از جنگ سال 2003 می داند: در حالی که اظهارات «صدام حسین» خطاب به مجامع بینالمللی درباره اینکه عراق فاقد سلاحهای کشتار جمعی است کاملاً منطبق بر واقعیت بود، «جرج دبلیو بوش»، دستکم در چهار مورد مردم کشور خودش را فریب داد. (دولت بوش ادعا کرد که با قطعیت کامل، اطلاع دارد که صدام سلاحهای کشتار جمعی دارد؛ و اینکه شواهدی قطعی در اختیار دارد مبنی بر اینکه صدام با اسامه بنلادن متحد است؛ مقامات وقت کاخ سفید همچنین اظهاراتی بیان کردند که به تلویح ادعا میکرد که صدام بخشی از مسئولیت حملات 11 سپتامبر را به عهده گرفته؛ و در نهایت واشنگتن در زمانی که تصمیم حمله به عراق کاملاً گرفته شده بود کماکان ادعا میکرد که هنوز به مسیر حل دیپلماتیک اختلافات با عراق متعهد است.) بنابراین، دو اصلی که «مرشایمر» به آنها دست یافته عبارتند از: سیاستمداران، اغلب به کشورهای دیگر دروغ نمیگویند، در حالی که بیشتر متمایل هستند که به مردم کشور خودشان دروغ بگویند. اصل منتج از این دو مورد این است که دروغگویی در مسائل سیاست خارجی، رواج بیشتری دارد تا موضوعاتی که سیاست داخلی را در بر میگیرند. «مرشایمر»، البته معتقد نیست که دروغگویی سیاستمداران، همیشه با هدف کسب منفعت شخصی یا با نیتهای نادرست انجام میشود، بلکه این عمل، حتی در مواقعی که محاسبات سیاستمدار نادرست است و تبعات فاجعهآمیز به بار میآورد، ممکن است انگیزههایی کاملاً وطندوستانه و در راستای منافع ملی داشته باشد. علیرغم این، او معتقد است که «دروغگویی یه طور کلی بر افراد و جامعهای که آنها در آن زندگی میکنند اثرات فسادآوری بر جای میگذارد... بنابراین، عاقلانه است که دروغگویی در کشور، تقبیح شده و از آن جلوگیری شود.» از نظر این نظریهپرداز روابط بینالملل، یک تبیین ساده برای این نگرشهای متفاوت در برابر دروغگویی در عرصه داخلی و خارجی این است که دولتها در نظام بینالمللی «آنارشیک»، بدون هیچ قادرت قاهره مرکزی فعالیت میکنند، لذا کشوری که هدف تهدید جدی واقع شود نمیتواند شکایتش را به یک مرجع بالاتر واقعی ارائه دهد. به تعبیر مرشایمر، «در جهان بیرحم سیاست بینالمللی، هیچ شماره تماس اورژانس وجود ندارد که وقتی کشوری به مشکل دچار میشود با آن تماس بگیرد، و حتی اگر چنین شمارهای هم وجود داشته باشد، کسی در آن طرف خط نیست که به تلفن جواب بدهد.» (ص 17). «بر همین اساس، سیاستمداران میدانند که کشورها در جهانی زندگی میکنند که خودشان باید گلیمشان را از آب بیرون بکشند و هر کاری که لازم است را برای امنیت خودشان انجام بدهند؛ اگر برای این کار دروغگویی و تقلب لازم است، باید آستینها را بالا زد.» (ص19) اما آنچه دروغگویی سیاستمداران به مردم کشور خودشان را برای آنها توجیهپذیر میکند این است که بر خلاف نظام بینالمللی، ساختار دولت، سلسلهمراتبی است، نه آنارشیک. در دولتی با نظم مناسب، معمولاً یک مرجع بالاتر به نام دولت موجود است که افراد میتوانند برای احقاق حق به آن مراجعه کنند. نتیجه اینکه، جنس انگیزههای تقلب و دروغگویی که هنگام تعامل دولتها با یکدیگر وجود دارند با انگیزه هایی که هنگام تعامل افراد در داخل دولت، وجود دارند، یکی نیستند. از سخن بالا پیداست که «مرشایمر»، موارد دروغگویی را تنها منحصر به داخل دولتها نمیداند و معتقد است که دروغگویی در بین دولتهای کشورهای مختلف نیز هم چند کم بسامدتر است، اما اتفاق میافتد. «مرشایمر» مینویسد: «من در بحث دروغگویی بین دولتها، به شرح موارد متعددی می پردازم که در آنها رهبر یک کشور به کشور دیگر دروغ گفته است. خواندن این فصل ممکن است باعث ایجاد این برداشت بشود که دروغگویی بین دولتها رفتاری مرسوم در بین دولتمردان و دیپلماتها است. اما، من این مواردی که ذکر کردهام را به سختی یافتهام، ضمن اینکه این فصل، در بر دارنده تقریباً تمامی مواردی است که من توانستم پیدا کنم. آنچه باعث تعجب ویژه من شد این بود که یافتن شواهد مربوط به بلوفزنی دولتها در موقعیت های چانهزنی تا چه حد دشوار بود. واقعیت این است که سیاستمدارن بیشتر احتمال دارد به مردم خودشان دروغ بگویند تا به کشورهای رقیبشان.» (ص25) اما از دید «مرشایمر»، دروغهای دولتهای کشورها به یکدیگر هرگز به اندازه فریبکاریهای سیاستمداران در برابر مردم خودشان، آثار زیانبار ندارند. او در این باره مینویسد: «اینگونه دروغها، نسبت به دروغهایی که سیاستمداران به کشورهای دیگر میگویند بیشتر احتمال دارد که نتایج معکوس به بار بیاورند و موقعیت راهبردی یک کشور را دچار لطمه بکنند. علاوه بر این، آنها بیشتر احتمال دارد که زندگی سیاسی و اجتماعی را فاسد کنند که این می تواند تبعات زیانبار زیادی برای زندگی روزمره داشته باشد.» (ص25) نویسنده در بخش های دیگر کتاب، به طور مفصلتر، این موضوع را تشریح کرده است. وی مینویسد: «گفتن این دروغها، خطرات بالقوهای دارند که بسیار نگران کننده هستند. به طور اخص، این احتمال وجود دارد که دروغگویی درباره مسائل مرتبط با سیاست خارجی بر زندگی روزانه در داخل مرزهای یک کشور، اثراتی واگیردار به جای بگذارد. به عبارت دیگر، دروغگویی درباره سیاست بین المللی به شکلی آشکار، - حتی اگر از لحاظ راهبردی عقلانی به نظر برسد- ممکن است به عرصه داخلی کشانده شود و با مشروع نشان دادن و تشویق ناراستی در زندگی روزمره، مشکلات عدیده ای ایجاد کند.»(ص118) از دید وی رواج دروغگویی به شهروندان دست کم چهار پیامد خطرناک برای زندگی در درون کشوری که با اصول دموکراسی اداره می شود، ایجاد میکند. اول اینکه، فرایند تصمیم گیری صحیح برای شهروندان را به هنگام رأی دادن به نامزدهای سیاسی، مختل میکند و آن را به بیراهه میکشاند، زیرا در چنین فضایی این امکان وجود دارد که رأی دهندگان، تصمیماتشان را بر اساس اطلاعات غلط و غیرصادقانه استوار کنند. شهروندی که اصلاً نمی تواند حقایق را درباره اعمال یک سیاستمدار بداند، چگونه می تواند او را درباره آن اعمال، مسئول بداند؟ به گفته مرشایمر، «دموکراسی ها هنگامی بهترین عملکرد را خواهند داشت که بازاری متشکل از ایدههای کارآمد باشد، و این هنگامی امکانپذیر است که شهروندان، اطلاعات موثق در اختیار داشته باشند و سطوح بالایی از شفافیت و صداقت وجود داشته باشد.» دوم، دروغگویی مقامهای دولتی - به یکدیگر یا به مردم- میتواند فرایند سیاستگذاری را مختل کند. دلیل اصلی در اینجا این است که در دنیای مبتنی بر فریبکاری، هزینه های اقدام و عمل بالا است، زیرا سیاستمداران نمی توانند به هم اعتماد کنند و لازم است وقت و منابع زیادی را برای راستی آزمایی دقیق بودن یا نبودن اطلاعاتی که در اختیار دارند، مصرف کنند. ضمن اینکه، حتی با صرف چنین منابعی، سیاستمداران هنوز نخواهند توانست همه واقعیت ها را صحیح درک کنند زیرا، در هر زمان، امکان اینکه تصمیمات آنها بر اطلاعات غلط استوار باشد، وجود دارد. سوم اینکه، شیوع دروغگویی می تواند حاکمیت قانون که هسته زندگی دموکراتیک را تشکیل می دهد به خطر بیندازد. نظام قانونی یک کشور برای عملکرد موثر همواره نیازمند وجود درجاتی از اعتماد و صداقت در زندگی عمومی است. «مرشایمر»، به عنوان مثال، در اینجا فرماندار اسبق ایالت ایلینوی را مثال می زند که بعد از روی کار آمدن، تمامی اعدام های ایالت تحت امرش را تعلیق کرد، چون معتقد بود که صدور حکم درباره آنها بر اساس دروغ و سایر فسادهای رایج در دستگاه قانونی صورت گرفته است. نکته چهارم اینکه، شیوع دروغگویی در دموکراسی باعث منزوی شدن عموم مردم خواهد شد، تا جایی که آنها اعتمادشان به دولت دموکراتیک را از دست خواهند داد و به سمت تن دادن به نوعی حاکمیت استبدادی گرایش پیدا خواهند کرد. نتیجهگیری با آنکه سوابق تاریخی نشان میدهند که دروغگویی به عنوان عملی شرمآور مذموم بوده است، سران برخی از کشورها، کماکان از این ابزار در شرایط مختلف برای توجیه سیاستهایشان استفاده میکنند. علیرغم آنکه ممکن است ابتدا اینطور به نظر برسد که سیاستمداران معمولاً در تعامل با همتایانشان از کشورهای دیگر دروغ میگویند، آنها معمولاً فریبکاری در برابر مردم خودشان را ترجیح میدهند. دروغگویی با سرایت به بدنه سیاست، میتواند آثار زیانباری بر جای بگذارد.
دیدگاه تان را بنویسید